میگویند پسری با عمهٔ خود راهی سفر میشود و چند روزی در راه بودند، به
جایی میرسند که درختی آنجا بود و سایه بر زمین افکنده بود فراهم برای
استراحت، پسر و عمه به زیرِ آن درختر رفته و دمی میآسایند که بعد از
زمانی کوتاه پسر با دیدنِ عمه در حال استراحت شهوانی گشته و با کلی
خواهش و تمنّا و اصرار عمه را راضی به آن کار میکند، بعد از استراحت
آماده برای ادامه سفر میشوند که عمه تکه پارچهای به یادِ آن لحظه خوش به
درخت آویزان میکند و میروند، آنها به مقصد میرساند و چند ماه بعد دوباره
از همان راه باز میآیند، درخت پر بود از تکه پارچههایی که به آن
آویخته و تبدیل شده بود به زیارتگاه و مردم برای حاجت به آن درخت تعظیم و
تبّرک میکردند. و اینگونه امامزاده عمه به وجود آمد و بعدها مرقد و بارگاه
در آن ساخته شد و شجره نامه یافت و صاحبِ معجزه و شفا دهندگی شد.
آیا حقیقت دارد؟
RépondreSupprimerآیا عکسی فیلمی از این مگان دارید؟
خبر آب داری است اگر واقعیت داشته باشد
نه واقعی نیست، داستانی است که دورانِ نوجوانی تعریف میکردیم.
Supprimer