vendredi 26 février 2010

کلاس درس خالی مانده از تو- هیلا صدیقی

به پیشواز 8 مارس برویم

اکنون بیش سه دهه است که رژیم جمهوری اسلامی با اتکا به قوانین منتج از شرع اسلامی موقعیت بردگی آوری را به زنان ایران تحمیل نموده است. قوانین جمهوری اسلامی تبعیض جنسی و تحقیر هر روزه زنان را نهادینه کرده است. بر اساس این قوانین زنان در ایران رسما نیمه مرد بحساب می آیند و از ابتدائی ترین حقوق انسانی خود محروم هستند. این رژیم بزور حجاب اجباری و بزور شلاق و زندان حق انتخاب آزادانه پوشش را از زنان سلب کرده است. این رژیم با زیر پا گذاشتن حقوق ابتدائی زنان نظیر حق مسافرت، حق طلاق، حق سرپرستی فرزندان و حق معاشرت آزادانه با مردان، هویت انسانی نیمی از اعضای جامعه را لگدمال کرده است. این رژیم با قانونی کردن تعدد زوجات و صیغه و "اعتبار اجتماعی" بخشیدن به فساد اخلاقی مردانی که شیفته این قوانین شده اند، زنان را به بردگان جنسی تبدیل کرده است. رژیم جمهوری اسلامی بدین ترتیب، از یک طرف تمایلات ارتجاعی مردسالارانه را به کمک قوانین مذهبی به یکی از پایه های تداوم حاکمیت خود تبدیل کرده است و از طرف دیگر آنرا در خدمت نظام تولید سرمایه داری که خود منشا و عامل بقای ستمکشی و تیره روزی زنان است، قرار داده است . در ایران مذهب تنها افیون توده ها نیست، بلکه ابزار سرکوب و وسیله کنترل اجتماعی زنان و دخالت در خصوصی ترین جنبه های زندگی انسانها است. نظام سرمایه داری و مرد سالار در آمیخته با مذهب، تبعیض جنسی و راندن زنان به موقعیت جنس دوم را در بازار کار نیز چنان ساختاری و نهادینه کرده است که مبارزه زنان برای کسب استقلال اقتصادی از مردان را بسیار پیچیده و دشوار کرده است. شیوه تفکر غالب و فرهنگ جامعه که فرهنگ طبقه حاکمه است، در راستای بازتولید نیروی کار ارزان برای سرمایه داران تنها مرد را نان آور خانه می داند و این خود یکی از عوامل سلطه این نظام تبعیض جنسی در بازار کار است. این نظام تبعیض جنسی، زنان را بمثابه بردگان بی اجر و مزد سرمایه، بدون بهره مندی از بیمه بیکاری و دیگر تامین های اجتماعی در کنج خانه رها کرده است. این عدم استقلال اقتصادی مانند وزنه سنگینی به پای زنان در مبارزه آنان برای احقاق برابری حقوقی با مردان عمل می کند. اگر چه تحت تأثیر عملکرد این محدودیت های ساختاری، سهم زنان در بازار کار هنوز به 15% نمی رسد، اما در همین محدوده نیز جداسازی جنسیتی در طبقه بندی مشاغل نقش ایفا می کند. مشاغلی با دستمزدهای پایین، فقدان مهارت، کارهای نیمه وقت و موقت و روزمزدی با مزایای پایین عمدتا به زنان اختصاص دارد. افزایش سریع جمعیت زنان تحصیلکرده و دارای دانش عالی در میان زنان آماده بکار تغییر چندانی در این ساختار سنتی بوجود نیاورده است و این نابرابری جنسیتی در تقسیم مشاغل، نابرابری در دستمزدها را بدنبال دارد. در این بازار کار مبتنی بر آپارتاید جنسی زنان اولین کسانی هستند که تحقیر و اذیت و آزار می شوند و زیر تیغ اخراج قرار می گیرند. بر بستر این اوضاع و تشدید بحران اقتصادی و در حالی که نزدیک به 50% درصد مردم آن زیر خط فقر بسر می برند، فقر در ایران هر روزه بیشتر چهره زنانه پیدا کرده است، و عوارض آن در تمام گوشه و زوایای حیات اجتماعی زنان بازتاب یافته و زنان را بیش از همه اقشار دیگر جامعه در معرض آسیب های اجتماعی قرار داده است. این اوضاع و بربریت و توحش رژیم اسلامی در قبال زنان هویت انسانی آنان را چنان لگد مال کرده است، که اعتراض و شورش و طغیان زنان علیه وضع موجود را به یکی از ارکان اساسی مبارزه توده های مردم در راه انقلاب و برای خلاصی از شر جمهوری اسلامی تبدیل کرده است. امسال جنبش زنان ایران در شرایطی به استقبال 8 مارس می رود که ما شاهد یک جنبش توده ای و آزادیخواهانه در صحنه سیاسی ایران هستیم. زنان ایران یک پای اصلی این جنبش توده ای بوده اند، زنان دوش به دوش مردان در صف مقدم این مبارزات حضور داشته و در نبردهای خیابانی علیه تعرض وحشیانه نیروهای سرکوبگر رژیم شجاعانه شرکت کردند. اکنون زنان ایران در هیبت مادران عزادار یکی از ستون های مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی هستند. همانگونه که رژیم جمهوری اسلامی تعرض به انقلاب و سرکوب آزادی ها را با تعرض به زنان و تحمیل بی حقوقی به آنان آغاز کرد، زنان هم برای کسب آزادی و حقوق پایمال شده خود راهی جز حضور در صف مقدم مبارزات آزادیخواهانه و تعرض به رژیم جمهوری اسلامی و بنیادهای طبقاتی آن در پیش رو ندارند. اما اگر حضور زنان در صف مقدم مبارزات توده ای پیوستگی جنبش زنان با جنبش آزادیخواهانه مردم ایران را نشان داده و اعتماد به نفس بیشتری به فعالین جنبش زنان در تعقیب اهداف و مطالبات خود در دل این جنبش توده ای بخشیده است، با اینحال نباید فراموش کرد که جنبش زنان در غیاب یک استراتژی سیاسی سوسیالیستی نمی تواند پیشروی خود را تضمین کند. جنبش زنان در غیاب یک افق روشن سوسیالیستی نمی تواند به شکل گیری و تامین رهبری رادیکال و انقلابی بر جنبش آزادیخواهانه توده های مردم ایران یاری رساند. همانگونه که گرایش لیبرال مذهبی و سکولار درون جنبش دانشجویی در تلاشند تا مطالبات آزادیخواهانه دانشجویان را در پیشگاه رهبران موج سبز قربانی کنند، همانگونه که احزاب و جریانات ناسیونالیست در کردستان به عبث در تلاشند که مردم کردستان را به سیاهی لشکر جنگ و جدال جناح های درون رژیم و به دنباله رو اصلاح طلبان حکومتی تبدیل نمایند، فمنیسم لیبرال درون جنبش زنان هم آماده است تا در مقابل به دست آوردن سهمی در رهبری موج سبز تمام اهداف و مطالبات زنان را قربانی کند. همه این واقعیات، و نگرانی از به بیراهه رفتن این جنبش، وظایف طیف فعالین چپ و سوسیالیست در جنبش زنان را چند برابر سنگین کرده است. فعالین چپ و سوسیالیست جنبش زنان تنها با حضور فعال در مبارزات زنان است که می توانند با لحظات آن عجین شوند و با نشان دادن برتری و کارائی راه کارهای عملی خود در مقابل گرایشات دیگر پیشروی این جنبش را تضمین کنند. فعالین سوسیالیست درون جنبش زنان باید هر چه بیشتر ماهیت ارتجاعی و خیانت پیشگی جریان موسوی _ کروبی را برای توده هر چه وسیعتری از زنان روشن کنند. باید تصویر روشنی از دورنما و معنای واقعی پیروزی بر دیکتاتوری جمهوری اسلامی را در میان زنان اشاعه داد. امسال در شرایطی به استقبال 8 مارس می رویم که جنبش زنان ایران به دلیل حضور چشمگیر خود در مبارزات توده ای و آزادیخواهانه مردم ایران از اعتبار اجتماعی بیشتری برخوردار است، فعالین و پیشروان رادیکال جنبش زنان از تجارب و اعتماد به نفس بیشتری برخوردارند، بحران و ویرانی اقتصادی، تداوم بحران سیاسی و ناتوانی رژیم برای برون رفت از این اوضاع پرونده مربوط به سرنوشت قدرت سیاسی را همچنان به روی جامعه باز گذاشته است، در شرایطی که همیاری و همراهی توده های مردم و دیگر جنبش های پیشرو اجتماعی با جنبش زنان بیش از گذشته تامین شده است. بر متن این شرایط و توازن قوا، فعالین رادیکال و سوسیالیست و آزادیخواه جنبش زنان از این امکان برخوردارند که از هم اکنون در تدارک برگزاری هر چه بزرگتر و شکوهمند تر مراسم های 8 مارس روز جهانی زن باشند. این مراسم ها باید مستقل از جنبش ارتجاعی سبز موسوی و کروبی برگزار شوند. رهبران موج سبز از پیش اعلام کرده اند که حقوق و آزادی زنان را فقط در چهارچوب قوانین اسلامی مشروع می دانند. اینها از قبل به تعرض نیروهای سرکوبگر و دستجات بسیج و اوباش رژیم به صف زنانی که خواستها و مطالبات انسانی خود را مطرح می کنند مهر تایید کوبیده اند. در شرایطی که برگزاری مراسم 8 مارس به یک سنت جاافتاده در مبارزات زنان ایران تبدیل شده است، رژیم تلاش خواهد کرد که این مراسم و آکسیون ها بطور پراکنده و بدور از انظار عمومی برگزار شود، در این شرایط باید تلاش کرد که این مراسم ها در قلب شهرها برگزار شود. فعالین و پیشروان رادیکال و سوسیالیست و آزادیخواه جنبش زنان باید علیرغم اختلافاتی که با هم دارند و علیرغم وجود خط کشی های نظری و فکری دست در دست هم دهند و برای هر چه با شکوه تر برگزار کردن 8 مارس متحدانه عمل کنند. فعالین و رهبران و تشکل های کارگری ضروری است که بازو در بازوی فعالین و پیشروان جنبش زنان به استقبال برگزاری 8 مارس بروند. گفتار روز تلويزيون كومه له 6 اسفند ماه 1388 25 فوریه 2010

jeudi 25 février 2010

ششم اسفند ماه هشتاد و دومین سالروز تولد امیرهوشنگ ابتهاج "ه.الف.سایه"

امیر هوشنگ ابتهاج متولد رشت و زاده ی سال 1306 شمسی است. بر این اساس او اکنون 82 سال سن دارد.

ابتهاج موسیقی را به خوبی می شناند و موسیقی دانی متحبر به شمار می رود. او مدتی سرپرست برنامه ی گلها بود، برنامه ای که به راستی تا کنون نیز کامل ترین مرجع موسیقی سنتی ایران محسوب می شود. دوستی وی با استاد محمد رضا لطفی و خسروی آواز ایران، استاد محمد رضا شجریان یادگار فعالیت همان سالها است.

اما بشنوید از عشق آتشین ابتهاج:

سایه در سالهای نخست جوانی دلباخته ی دختری ارمنی شد. آن دختر گالیا نام داشت و ساکن شهر رشت بود. عشق ابتهاج به این دختر درون مایه ی اشعار عاشقانه او در سالهای جوانی شد چنان که اکنون پس از گذشت چندین دهه از آن روزگار هنوز حرارت آن عشق در کلام و بیان سایه جاری است. اما عشق وی دیر نپایید و به علت جنگ و خونریزی در ایران این دو رابطه ی عاشقانه میان این دو به تیرگی گرایید و ابتهاج خود دست از این عشق کشید، چنانچه از شعر معروف وی «کاروان» گاهی بر این ادعا است. هر چند که باید بگویم شعر «کاروان» یا در اصطلاح عامیانه همان «گالیا» بیشتر درون مایه ی سیاسی دارد تا عاشقانه اما می توان با کند و کاو در این شعر به لایه های پنهان عشق این دو پی برد.

«کاروان»

دیریست گالیا!

در گوش من فسانه ی دلدادگی مخوان!

دیگر ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!

دیرست گالیا! به ره افتاد کاروان

عشق من و تو؟ این هم حکایتی است

اما در این زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست

شاد و شکفته در شب جشن تولدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک

امشب هزار دختر همسال تو ولی

خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک

زیباست رقص و ناز سرانگشت های تو

بر پرده های ساز

اما هزار دختر بافنده این زمان

با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان

جان می کنند در قفس تنگ کارگاه

از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن

پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا

وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست

از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ

در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج

در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک

اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

دست هزار کودک شیرین بی گناه

چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...

دیریست گالیا!

هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست

هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان

هنگامه ی رهایی لبها و دست هاست

عصیان زندگی است

در روی من مخند!

شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!

بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!

بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!

یاران من به بند،

در دخمه های تیره و غمناک باغشاه

در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک

در هر کنار و گوشه ی این دوزخ سیاه

زودست گالیا!

در من فسانه ی دلدادگی مخوان!

اکنون ز من ترانه ی شوریدگی مخواه!

زودست گالیا! نرسیدست کاروان ...

روزی که بازوان بلورین صبحدم

برداشت تیغ و پرده ی تاریک شب شکافت،

روزی که آفتاب

از هر دریچه تافت،

روزی که گونه و لب یاران همنبرد

رنگ نشاط و خنده ی گمگشته بازیافت،

من نیز باز خواهم گردید آن زمان

سوی ترانه‌ها و غزلها و بوسه ها

سوی بهارهای دل انگیز گل فشان

سوی تو،

عشق من ....

استاد هوشنگ ابتهاج سالهای مدیدی است که ساکن کلن آلمان است اما گاه و بیگاه به مناسبتهای مختلف از جمله برگزاری کنسرتهای موسیقی از سوی اساتید خصوصاً شجریان و لطفی به ایران سفر می کند.

به عقیده‌ای بسیاری هوشنگ ابتهاج قدرتمندترین غزل سرای معاصر است. تشبیهات نغز و دلنشین او که قبل از او هرگز در ادبیات فارسی دیده نشده گواهی بر این مدعا است.

پرداختن به موضوعات ناب و آنچه تا کنون شخص دیگری به سراغ آن نرفته از ویژگی های اشعار نویی است که ابتهاج سروده است. شعر مرجان نمونه فوق العاده‌ای از این اشعار است:

سنگی است زیر آب

در گود شب گرفته دریای نیلگون

تنها نشسته در تک آن گور سهمنک

خاموش مانده در دل آن سردی و سکون

او با سکوت خویش

از یاد رفته‌ای ست در آن دخمه سیاه

هرگز بر او نتافته خورشید نیم روز

هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه

بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود

کان ناله بشنود

بسیار شب که اشک برافشاند و یاوه گشت

در گود آن کبود

سنگی است زیر آب ولی آن شکسته سنگ

زنده ست می تپد به امیدی در آن نهفت

دل بود اگر به سینه دلدار می نشست

گل بود اگر به سایه خورشید می شکفت...

*ارغوان! شاخهٔ همخونِ جدا ماندهٔ من

آسمانِ تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی است هوا؟

یا گرفته است هنوز؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است

آسمانی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آنچه می‌بینم دیوارست

آه، این سختِ سیاه

آن‌چنان نزدیک است

که چو برمی‌کشم از سینه نَفس

نَفسم را برمی‌گرداند

ره چنان بسته که پروازِ نگه

در همین یک قدمی می‌مانَد.

کورسویی ز چراغی رنجور

قصه‌پردازِ شبِ ظلمانی‌ست

نَفسم می‌گیرد

که هوا هم اینجا زندانی است.

هرچه با من اینجاست

رنگِ رخ باخته است

آفتابی هرگز

گوشهٔ چشمی هم

بر فراموشیِ این دخمه نیانداخته است.

اندرین گوشهٔ خاموشِ فراموش شده

کز دَمِ سردش هر شمعی خاموش شده

یادِ رنگینی در خاطرِ من

گریه می‌انگیزد:

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می‌گرید

چون دلِ من که چنین خون‌آلود

هر دم از دیده فرومی‌ریزد.

ارغوان!

این چه رازی‌ست که هربار بهار

با عزای دلِ ما می‌آید

که زمین هرسال از خونِ پرستوها رنگین است

وین چنین بر جگرِ سوختگان

داغ بر داغ می‌افزاید.

ارغوان، پنجهٔ خونینِ زمین!

دامنِ صبح بگیر

وز سوارانِ خرامندهٔ خورشید بپرس

کی بر این درهٔ غم می‌گذرند.

ارغوان، خوشهٔ خون!

بامدادان که کبوترها

بر لبِ پنجرهٔ بازِ سَحر غلغله می‌آغازند

جانِ گل‌رنگِ مرا

بر سرِ دست بگیر

به تماشاگهِ پرواز ببر

آه، بشتاب که همپروازان

نگرانِ غمِ همپروازند.

ارغوان، بیرقِ گلگونِ بهار!

تو برافراشته باش

شعرِ خونبارِ منی

یادِ رنگینِ رفیقانم را

بر زبان داشته باش.

تو بخوان نغمهٔ ناخواندهٔ من

ارغوان، شاخهٔ همخونِ جداماندهٔ من!

آلبرت اينشتين; چرا سوسياليزم؟

آلبرت اينشتين آيا، برای کسی که در امور اقتصادی و اجتماعی کارشناس نيست، جايز است دربارهً سوسياليسم نظر بدهد؟ من باور دارم که ميتواند، به چندين دليل. بگذاريد مسئله را اول از ديدگاه دانش علمی بررسی کنيم . بنظر ميآيد که تفاوت اساسی اسلوبی ميان ستاره شناسی و علم اقتصاد وجود نداشته باشد : هر يک در زمينهً خود در پی تبيين قوانين کلی قابل قبول برای گروهی معين از پديده ها هستند تا روابط ميان اين پديده ها را تا حد ممکن روشن سازند . اما در حقيقت تفاوتهای اسلوبی وجود دارند. کشف قوانين عمومی در زمين هً اقتصاد، بخاطراينکه پديده های اقتصادی غالباً تحت تاًثير عوامل بسياری هستند که ارزيابی جداگانهً آنها دشوار است، مشکل ميشود . علاوه براين، تجربهً انباشت شده در دورهً ( به اصطلاح) متمدن تاريخ بشری - چنانکه همه ميدانند - تحت تاًثير عللی بوده اند که نميتوان آنا نرا تنها اقتصادی دانست. برای نمونه، بيشتر قدرتهای بزرگ در تاريخ وجود خود را مديون جهانگشايی بوده اند . در کشور مغلوب، مردم پيروزاز جهات حقوقی و اقتصادی در موقعيت ممتاز قرار گرفتند . آنان انحصار مالکيت زمين را در دست گرفتند و روحانيون را از ميان خود برگزيدند . روحانيون نيز، که کنترل آموزش را در دست داشتند، اين تقسيم طبقاتی جامعه را به ساختاری ازلی تبديل کرده و با تزريق يک سيستم ارزشی در جامعه موجب شدند که مردم از آن پس ، ناآگاهانه، در رفتار اجتماعی، آنگونه که لازم بود، هدايت شوند. سنت تاريخی، به بيانی، به ديروز تعلق دارد . اما، ما درهيچ کجا قادربه گذار از اين مرحلهً يغماگرايانهً پيشرفت بشری نبوده ايم . مشاهدات و داده های اقتصادی ما ازاين مرحله هستند . قوانين اقتصادی نيز، که از اين داده ها استنتاج ميشوند، اين فاز يغماگريست و در مراحل بعدی کاربرد نخواهد داشت . و چون ه دف اصلی سوسياليسم غلبه بر و گذارازاين " فاز يغماگری " درسيرپيشرفت بشری است، علم اقتصاد، در حالت کنونيش، قادر به روشن ساختن جامعهً سوسياليستی آينده نيست. دوم، سوسياليسم بسوی آينده ای اجتماعی -اخلاقی نظر دارد . اما علم غايتی را نمي آقريند و درمردم هدفی القا نميکند؛ علم، حداکثر، میتواند ابزار رسيدن به برخی اهداف را تاًمين کند . اما خود اهداف را انسانهای آرمانخواه خلق ميکنند - و اگر اين اهداف زنده و پوينده باشند - توسط مردم پذيرفته شده و به پيش برده ميشوند؛ مردمی که، نيمه آگاهانه، تکامل تدريجی جامعه را محقق می سازند. به اين دلايل، بايد متوجه بود که در مسايل انسانی نقش علم و روش های علمی را نبايد بيش از اندازه جلوه داد؛ نبايد تصور کرد که نخبگان تنها کسانی هستند که در مسايل مربوط به ساختار جامعه حق ابراز عقيده دارند . مدتهاست که بسياری ميگويند جامعهً بشری از يکدورهً بحرانی عبور ميکند، که جامعه ثبات خود را از دست داده است. ويژگی چنين شرايطی است که در آن افراد نسبت به مجموعه ای که بدان تعلق دارند، کوچک يا بزرگ، احساس بی تفاوتی يا حتی تنفر کنند . برای اينکه منظورخود را روشن کنم، تجربه ای شخصی را برايتان بازگو ميکنم. اخيراً با دوستی تحصيل کرده و روشنفکردربارهً خطرجنگی ديگر صحبت ميکردم، که بنظر من ميتواند موجوديت بشريت را جداً به خطر اندازد . نظر من اين بود که تنها سازمانی فرامليتی ميتواند جلوی اين خطر را بگيرد. اين دوست در واکنش به صحبت من، با خونسردی کامل، گفت : " چرا اينقدر با نابودی نسل بشر مخالفی؟ " مطمئنم که يک قرن پيش هيچ کس به اين سادگی چنين چيزی را نمي گفت . اين ديدگاه فردی است که در تلاشی بيهوده ميخواهد آرامش و توازن درونيش را حفظ کند در حاليکه اميدش را از دست داده است . بيان دردناک تنهايی و انزوايی است که اين روزها بسيار ی از آن رنج ميبرند . دليل چيست؟ راه برونرفت کدام است؟ طرح چنين پرسشهايی آسان است ويافتن پاسخ قانع کننده برايشان دشوار . اما من تلاش ميکنم که، درحد توانم، به اين پرسشها پاسخ دهم، هرچند ميدانم که کوشش و احساسات ما اغلب در تضاد با هم هستند و آنان را نميتوان با فرمولهای ساده بيان کرد. انسان موجودی منفرد و درعين حال اجتماعي ست . بعنوان فرد، ميکوشد از وجود خود و نزديکانش حراست کند، اميال شخصی خود را برآورده سازد، و تواناييهای درونيش را پرورش دهد . بعنوان موجودی اجتماعی، ميکوشد که محبت و مقبوليت ديگر انسانها را بدست آورد، در لذتهايشان شريک شود، مونس غم هايشان باشد، و در بهبود زندگيشان بکوشد . شخصيت ويژهً هر فرد با اين تمايلات گوناگون و اغلب متضاد شکل ميگيرد و ترکيب خاص آنهاست که درجهً موفقيت هرفرد را در دستيابی به آرامش درونی و سهم وی دربهبود جامعه را روشن ميسازد . ممکن است که قدرت نسبی اين دو تمايل، در نطفه، با وراثت معين شود . اما شخصيتی که در نهايت شکل ميگيرد، تا اندازهً زيادی، تحت تاًثير محيطی است که فرد خود را در آن ميآبد، ساختار جامعه ای که در آن بزرگ ميشود، سنتهای آن جامعه، و سيستم ارزشی آن جامعه . برای هر فرد، مفهو م تجريدی "جامعه" مجموعهً روابط مستقيم وغيرمستقيم او با ديگر افراد جامعه و همچنان تمام نسلهای گذشته است . فرد ميتواند به تنهايی بيانديشد، بکوشد، برای خود کار کند؛ اما برای وجود فيزيکی، فکری، و احساسی خود به جامعه وابسته است . "جامعه" است که فراهم آورندهً خور اک، پوشاک، کاشانه، ابزار کار، فرم و محتوای انديشهً انسانهاست؛ زندگی انسان با کار و دستاورد ميليونها انسان گذشته و حال ميسر ميشود . ميليونها انسانی که پشت واژهً کوچک "جامعه" پنهانند. بنابراين، بديهي ست که وابستگی فرد به جامعه واقعيتی طبيعيست که نميتوان آن را از ميان برد - درست مانند زنبور ها و مورچگان . اما، درحاليکه پروسهً زندگی مورچه يا زنبور تا کوچکترين جزئياتش توسط غريزه های ارثی و لايتغير معين شده، الگوی اجتماعی و روابط مان انسانها قابل تغييرهستند . حافظه، قدرت خلق چيزی نو، توانايی سخن گفتن، امکان پيشرفت ور ای نيازهای بيولوژيک را برای انسانها ممکن ساخته اند . چنين پيشرفتی خود را در سنن، ساختارها، و سازمانها؛ در ادبيات؛ درپيشرفتهای علوم و مهندسی؛ در آفريده های هنری متبلور کرده است. ميتوان نتيجه گرفت که انسان با رفتارش ميتواند، بنوعی، بر زندگی خود تاًثير گذارد، و در اين پروسه انديشهً آگاهانه و خواستن ميتواند نقش آفرين باشد. انسان بهنگام تولد سازواره ای بيولوژيک را از طريق وراثت بدست مي آورد که ثابت و غيرقابل تغيير است . اين سازواره شامل تمايلات طبيعی است که ويژهً نوع انسان است . علاوه بر اين، در طول زندگی، انسان س ازواره ای فرهنگی را نيز از جامعه، از طريق ارتباط با همنوعان خود وديگر تاًثيرات اجتماعی، کسب ميکند . اين سازوارهً فرهنگی است که با مرور زمان قابل تغيير است و تا اندازهً زيادی واسطهً رابطهً فرد با جامعه است . انسان شناسی مدرن، با بررسی مقايسه ای ميان فرهنگهای به اصطلاح ابتدايی، نشان داده است که رفتار اجتماعی انسانها گوناگون و وابسته به الگوهای فرهنگی و ساختارهای حاکم در جامعه است . اينجاست که اميد آنها که برای بهبود شرايط جامعهً بشری تلاش ميکنند نهفته است : انسانها بخاطر سازوارهً بيولوژيک خود محکوم به نابود کردن يکديگر و سرنوشتی بيرحم و خودساخته نيستند. اگر از خود بپرسيم که چگونه ميتوان ساختار جامعه و منش فرهنگی انسان را تغيير داد تا زندگی انسان تا آنجا که ممکن است دلپذيرتر گردد، بايد از ياد هم نبريم که برخی شرايط معين را نميتوان اصلاح کرد . همانطور که پيشتر گفته شد، طبيعت زيست شناسانهً انسان، بطور عملی، قابل تغيير نيست . بعلاوه، پيشرفتهای تکنولوژيکی و تغييرات جمعيتی-زيستی در چند قرن اخير شرايطی بوجود آورده اند که ماندگارخواهند بود . درمناطقی با جمعيت متراکم، برای توليد نيازهای اساسی، درجهً بالايی از تقسيم کار وساخت ار توليدی متمرکز حياتی است . آنزمان رويايی که افراد يا مجموعه های کوچک قادربه خودکفايی بودند مدتهاست که بسرآمده . اغراق نخواهد بود اگر ادعا کنيم که هم اکنون نيز بشريت ساختار جهانی توليد و مصرف را بوجود آورده است. با طرح مطالب فوق، اينک به آنجا رسيده ام که، بطور موجز، ميتوانم آنچه، از ديد من، عصارهً بحران زمان ما است را بيان کنم . مشکل رابطهً فرد با جامعه است . فرد بيش از هر زمانی به وابستگی خود به جامعه آگاه شده است. اما او اين وابستگی را بعنوان توشه ای مثبت، پيوندی ارگانيک، نيرويی محافظ ارزيابی نميکند . بلکه آ نرا چون تهديدی به آزاديهای طبيعی خود يا حتی موجوديت اقتصاديش میبيند . بعلاوه، موقعيتش در جامعه چنان است که تمايلات خودخواهانه اش برجسته ميشوند، درحاليکه خصوصيات اجتماعی او، که ذاتاً ضعيف تر هستند، پيوسته کمرنگ و کمرنگ تر میشوند . همهً انسانها، جدا از موقعيتش ان در جامعه، ازاين پروسهً تحليل رفتن ويژگيهای اجتماعی رنج ميبرند . زندانيان نادانستهً خودخواهی خود، انسانها احساس ناامنی و تنهايی ميکنند و از آن احساس ساده و پيش پا افتادهً لذت از زندگی محروم گرديده اند . انسان تنها در وقف خود برای جامعه است که به زندگيش (هر چند کوتاه و پرخطر) معنا ميدهد. از نظر من، سرچشمهً اصلی اين معضل، هرج ومرج اقتصادی جامعهً سرمايه داری، آنگونه که امروز هست، ميباشد. ما شاهد گروهی عظيم از توليدکنندگان هستيم که هر کدام از اعضايش در تلاشی خستگی ناپذيرميکوشد ديگر اعضای اين مجموعه را از ثمرهً کارشان محروم کند . اينکار نيز نه با زور بلکه بر اساس روشهای کاملاً قانونی رقابت آزاد صورت ميگيرد . در همين رابطه، بايد خاطرنشان کرد که ابزار توليد - يعنی تمام ظرفيت توليدی لازم برای بوجود آوردن کالاهای مصرفی و کالاهای زيربنايی - قانوناً ميتوانند در مالکيت خصوصی افراد باشند. (و غالباً نيز چنين است) من درادامهً بحث، برای سادگی، تمام آنانی را که سهمی در مالکيت ابزار توليد ندارند "کارگر" ميخوانم - هر چند که اين تعريف با معنی مرسوم اين واژه همخوانی کامل ندارد . صاحبان ابزار توليد در موقعيتی هستند که ميتوانند نيروی کار کارگر را خريداری کنند . با بهره گيری از ابزار توليد، کارگر کالاهای تازه ای را توليد ميکند که به سرمايه دار تعلق ميگيرند . نکتهً کليدی در اين پروسه رابطهً ميان آنچه که کارگرمي آفريند و آنچه که بعنوان دستمزد دريافت ميکند است؛ هر دو سوی اين رابطه بر اساس ارزش واقعی اندازه گرفته ميشوند . ازآنجا که قرارداد کار "آزاد" است ، دستمزدی که کارگر دريافت ميکند بر اساس ارزش واقعی کالايی که توليد کرده نيست . درآمد کارگر بر اساس حداقل احتياجش و برمبنای نياز سرمايه دار به نيروی کار وتعداد کارگرانی که برای کار رقابت ميکنند تعيين ميشود . درک اين نکته بسيار مهم است که حتی در تئوری نيز حقوق کارگر را ارزش محصولی که توليد کرده معين نميکند. سرمايهً خصوصی تمايل به تمرکز در دستهای کمتر و کمتری دارد و اين بخشاً بدليل رقابت ميان سرمايه داران و بخشاً بدليل پيشرفت در تکنولوژی و تقسيم ک اراست. تکنولوژی و تشديد در تقسيم کار واحدهای بزرگتراقتصادی را درعوض واحدهای کوچکتر تشويق ميکند . نتيجهً اين روند يک اليگارشی متشکل از سرمايهً خصوصی است که قدرت عظيم آن را نمیتوان بطور موًثرحتی توسط ساختارهای دمکراتيک جامعه کنترل و به آن رسيدگی کرد . اين را از آنجا ميگويم که اعضای ساختارهای قانونگزارتوسط احزاب سياسی برگزيده ميشوند و اين احزاب، بنوبهً خود، عمدتاً ،از جهت مالی يا جهات ديگر، تحت تاًثير و نفوذ سرمايه داران خصوصی هستند، که در واقع، راًی دهندگان را از قانونگزار جدا میکنند . نتيجه اين است که نمايندگان مردم به اندازهً کافی از منافع گروههای محروم جامعه پشتيبانی نميکنند . علاوه براين، در شرايط موجود، آشکاراست که سرمايه داران خصوصی بطور مستقيم یا غيرمستقيم منابع اطلاعات (مطبوعات، راديو، آموزش ) را کنترل ميکنند . پس برای شهروند جوامع کنونی بسيار مشکل، و بعضاً غ يرممکن است، که به نتايج عينی رسيده و از حقوق سياسی اش هوشمندانه استفاده کند . بدين ترتيب، دراقتصاد مبتنی بر مالکيت خصوصی سرمايه، وضعيت حاکم بر دو پايهً اساسی استوار است : يکم، ابزار توليد (سرمايه) در مالکيت خصوصی است و صاحبان آنطور که بخواهند از آن استفاده م يکنند؛ دوم : قرارداد کار آزاد است . البته، جامعهً سرمايه داری ناب وجود ندارد . بويژه، کارگران، در طی مبارزات سياسی طولانی و دشوار، توانسته اند که در برخی رشته ها انواع بهتری از " قرارداد آزاد کار " را برای خود بدست آورند . اما، در کل، اقتصاد امروز تفاوت چشمگيری هم با سرمايه داری ناب ندارد. در سرمايه داری، توليد برای سود است و نه برای استفاده . تدارکی ديده نشده که تمام آنها که قادر و مايل به کارهستند بتوانند کار پيدا کنند؛ "ارتش بيکاران " بايد هميشه وجود داشته باشد . کارگردر وحشت دائمی از دست دادن کارش است . از آنج ا که بيکاری و يا کار کم درآمد زمينهً خوبی برای بازار سودآور نيست، توليد کالاهای مصرفی محدود است، و نتيجه کمبود و سختی است . پيشرفت در تکنولوژی به جای آنکه از دشواری کار بکاهد، غالباً به بيکاری می انجامد . انگيزهً سود، همراه با رقابت ميان سرمايه داران، باعث بی ثباتی در انباشت و بهره وری از سرمايه ميگردد که منتهی به رکودهای شديد ومکررمیشود . نتيجهً رقابت لگام گسيخته اتلاف نيروی کار و آن فلج شدن هوشياری اجتماعی افراد است که قبلاً ازآن سخن گفتم. اين فلج شدن را من بزرگترين زيان سرمايه داری ميدانم . و تمام سيستم آمو زشی ما از آن رنج ميبرد . فرهنگ رقابت خارج از اندازه در دانش آموز تزريق ميشود، و او را برای زندگی آينده اش چنان آماده ميکنند که "داشتن" را ستايش کند. من اطمينان دارم که تنها يک راه برای از ميان برداشتن اين کژی های ريشه دار وجود دارد و آنهم برقراری يک اقتصاد سوسياليستی است، همراه با سيستم آموزشی که متمايل به هدفهای اجتماعی باشد . در چنين اقتصادی، ابزار توليد بدست خود جامعه است و با برنامه ريزی مورد استفاده قرار ميگيرد . اقتصاد با برنامه، که توليد را بر اساس نيازهای جامعه تنظيم ميکند، کار را ميان تمام آنان که ق ادر به انجامش باشند تقسيم ميکند و برای همه امکان معيشت را مهيا ميکند . سيستم آموزشی، همراه با رشد تواناييهای درونی هر فرد، ميکوشد که در او احساس مسئوليت نسبت به همنوعش را جايگزين تجليل از قدرت و موفقيت ( که درجامعهً کنونی شاهدش هستيم ) کند. با وجود اين، بايد بخاطر داشت که صرف اقتصاد برنامه ريزی شده سوسياليسم نيست . چنين اقتصادی ميتواند با بردگی هم همراه باشد . دستيابی به سوسياليسم نيازمند حل چندين معضل بسيار دشوارسياسی -اجتماعي ست : با توجه به افزايش درجهً تمرکز قدرت سياسی و اقتصادی، چگونه ميتوان از قدرت همه جانب هً بوروکراسی جلوگيری کرد؟ چگونه می توان از حقوق فردی حفاظت کرد و بدين وسيله سنگ موازنهً دمکراتيک را در برابر قدرت بوروکراسی تاًمين کرد؟ شفافيت دربارهً اهداف و مشکلات سوسياليسم، در اين عصر گذار، اهميت فراوان دارد . از آنجا که، در شرايط کنونی، گفتگوی آزاد حول اين مسائل به زيرعلامت سئوال سنگينی قرار داده شده، من بنيانگزاری اين نشريه را يک خدمت اجتماعی مهم ميدانم. ( ألبرت اينشتين ) )

mercredi 24 février 2010

سنجیدن عکس‌العمل مردم نسبت به آنچه در سر دارند (اعدام مخالفان همچون دههٔ ۶۰)

به هوش باشیم که با ساکت ماندن جنبش و راضی‌ ماندن به تظاهرات‌ها در روز‌های نمادین حکومتی و مذهبی‌، دیر یا زود جنبش به انزوا کشانده خواهد شد و دیری نمیپاید که رژیم آخرین حربه‌های خود که همانا دستگیری و اعدام مخالفان و زندنیان سیاسی است را به اجرا میگذارد، همانطور که امروز و روز‌های گذشته حامیان حکومت به روشنی و بدون هیچ پرده پوشی حرف دل و آنچه که میباید و انتظار میرود را گفته و هیچ بدیهی‌ نیست که دارند برای آن برنامه ریزی و زمینه سازی می‌کنن، یادمان باشد در کشور ما همه چیز از یک خبر کذب یا مشکوک شروع میشود، بیشتر اوقات رژیم سعی‌ دارد حساسیت و عکس العمل مردم و مخالفان را مشاهده کند و در صورت مقبول بودن و ایجاد شرایط مناسب از پخش خبر در صدد اجرا آن بر می‌‌آید. آنچه قابل فهم است هیچ کدام از کشور‌های دنیا نمیتوانند با هیچ ابزاری این رژیم را که خود پدر خوانده آن بودند را وادار به امتیاز دهی‌ به نفع حقوق مردم کنند، بلکه تنها فشار آنها برای مذاکرات اتمی‌ است که کاملا مشهود می‌باشد و به امکان زیاد در مراحل بعدی و گریز ناپذیری رژیم در قبال تعلیق فعالیت خود، چشم بستن دنیا را از جنایت‌های آینده خود خواستار خواهد شد و چه بسا باز نیز بیگانگان بر سفرهٔ به خون آغشتهٔ مردم ایران نشسته همچون که نه باد دیده باشند و نه باران. در چند روز گذشته اخبار زیادی به بیرون درج پیدا کرد که از نظر محتوای خبری از اخبارات بزرگ و مورد توجه چند ماه اخیر بوده است. ولی‌ این اخبار نباید ذره‌ای در تلاشمان برای اطلاع رسانی در مورد حقوق بشر و اوضاع زندانیان سیاسی و مدنی و محکومین به اعدام خلل ایجاد کند، بلکه باید کامل و هشیار تر از قبل باشیم زیرا دیگر جنبش همچون طفلی ۹ ماه امادهٔ پا نهادن به دنیا می‌‌باشد. جنبش در این شرایط حساس باید با کامل خونسردی و بدون احساسات نسبت به اخبار کذب رسانه‌های رژیم و گاه خودی‌ها، شرایط را برای آماده سازی بستر اعتراضات ایجاد کند و در کوچکترین امکان موجود نسبت به هرچیزی موضع داشته باشد. اینکه کناری نشسته و چشم به راه بیانیه از این و آن باشیم ما را به جای نمیرساند اگر خواهان رفتن هستیم بی‌ آنکه بگویند می‌رویم، همانگونه که تا بحال رفتیم. بیرون گود ننشسته‌ام که بگویم لنگش کنید بلکه همانند شما شب و روز در حال اطلاع رسانی و تا آنجا که در توان داشتم در اعتراضات خارج از کشور شرکت کردم، تا آنجا که توانسته‌ام از خواب گرفتم و در فیسبوک و بالاترین و فریند فید و دیگر سایت‌های اطلاع رسانی دنبال اخبار گشته‌ام و برای انتشار آن وقت گذشته ام، منتی نیست برای آزادی وطنم بوده است.

mardi 23 février 2010

تصاویری جدید از حمله به کوی دانشگاه توسط بسیج و یگان ویژه در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸

گزارش درونی سپاه: روز عاشورا تهران در آستانه سقوط بود

گزارش دریافتی: بعد از ضربات خرد کننده ای که رژیم در روز عاشورا دریافت کرد، جلسات متعددى براى بررسی وقایع آن روز در سپاه و نيروى انتظامى تشكيل شد. از جمله در یکی از این جلسات سرکرده قرارگاه ثارالله گفت : در ساعت دو بعدازظهر روز عاشورا پنج منطقه از تهران بزرگ در دست نيروهاى اغتشاشگر قرار گرفته بود كه اگر اين پنج منطقه به هم مى پيوست، تهران سقوط مى كرد.
سپاه و بسيج ضعف نيروهاى انتظامى را يكى از دلايل شكست آنها در رويارويى با مردم در عاشورا عنوان كردند و از جمله در يكى از جلساتى كه اوايل بهمن ماه در قرارگاه ثارالله تشكيل شده بود، گفتند: اين آقايان نيروى انتظامى بى عرضگى از خودشان نشان مى دهند. يک فرمانده در صحنه بايد دستور را اجرا كند، نه اينكه يک مرتبه در وسط ميدان سؤال مى كنند: بزنيم يا نزنيم؟ بزنيم مى رويم دادسرا و نزنيم مى خوريم. رجب زاده (سركرده نيروى انتظامى تهران بزرگ) در روز عاشورا به قدرى ناشيانه برخورد كرد كه بنظر مى رسد اين نوع عملكرد، براى وزير مسكن خوب بود تا فرمانده تهران بزرگ. ايشان با موتور مى رود و از اغتشاشگران كتک مى خورد، اين ننگ است، روحيه بقيه را تضعيف مى كند و حق نداشت كه اين غلط ها را بكند. آقاى رادان هم مثل يک آدم كتک خورده، متزلزل و منزوى در تلويزيون ظاهر شد، كه روحيه ها را تضعيف كرد.
به دنبال اين جلسات تغييراتى در نيروى انتظامى و تعويض سركردگان آن صورت گرفت. از جمله رجب زاده، سركرده نيروى انتظامى تهران بزرگ. دلايل كنار گذاشتن وى عملكرد ضعيف وى عنوان شد كه موجب تضعيف نيروهاى سركوبگر انتظامى شده بود .

dimanche 21 février 2010

عكسي كه ماندگار مي شود؛

مورخ 6/9/88 در خانه پدری خود در نوشهر توسط وزارت اطلاعات بازداشت شد و تنها خبری که از خانواده اش در اختیار دوستان وی قرار گرفته است خبر اعتصاب غذای او در بازداشتگاه اداره ی کل اطلاعات استان مازندران است. محمد یوسف رشیدی یکی از فعالان دانشجویی چپگرای دانشگاه صنعتی امیر کبیر تهران است که در اعتراضات دانشجویی علیه حضور احمدی نژاد در دانشگاه نقش برجسته ای داشت و از زمان سخنرانی محمود احمدی نژاد در دانشگاه پلی تکنیک در تعلیق از تحصیل به سر می برد. او در هنگام سخنرانی احمدی نژاد پلاکارد بزرگی را در مقابل او بالا برده برد که روی آن نوشته شده بود:«رئیس جمهور فاشیست، پلی تکنیک جای تو نیست

محمد یوسف رشیدی

تنها آرزوی من !

آنچه اسلام به ایران داد” نوشتاری از صادق هدایت

ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم ، ما برای خودمان تمدن وثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمیدانستیم همه اینها را از ما گرفتند وبجاش فقرو پشیمانی ومرده پرستی و گریه و گدائی و تأسف واطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشوئی و خلأ رفتن برایمان آوردند ، همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است. چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان چوس ناله است چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه اَش سرو کار دارند. برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکیده، زنده ها باید به سرشان لجن بمالند و مرگ و زاری کنند. ... ، در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی َگند خَلأست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا به اصول این مذهب خو بگیرند. بعد این حوض کثیفیکه دست و پای چرکین خودشان را در آن می شویند و به آهنگ نعره مؤَذن روی زیلوی خاک آلود خودشان دولا و راست میشوند و برای خدای خونخوارشان ِورد و اَفسون میخوانند. ... , عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران برای خدای مهربان و بخشایشگر است خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد وپیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دَخل اُمتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند. تازه مسلمان مومن کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه اَش زیر سلطه اَموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قواننین شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند کاری که پست ترین جانوران نمیکنند. عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی وهنری بپردازند ، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه استعامنه قلیله و کثیره بحث کنند. این مذهب برای یک وجب پائین تنه از عقب و جلو ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل میکرد و نه سر قدم میرفت ، خدا آخرین فرستاده خود را مامور اصلاح این امور کرده! تمام فلسفه اسلام روی نجاسات بنا شده اگر پائین تنه را از آن حدف کنیم اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سرو کله بزنند سجع و قافیه های بی معنی و پر طمطرق برای اغفال مردم بسازند ویا تحویل بدهند. سرتا سر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جا سوسی و دوروئی و دزدی و چاپلوسی و کون آخوند لیسی مبتلا کردند و سرزمینش را به شکل صحرای برهوت در آوردند. ... اما مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد وخود موسی از آن ترسید این اژدهای هفتاد سر هم دارد این دنیا را می بلعد. همین روزی پنج بار دو لا راست شدن جلو قادر متعال که باید بزبان عربی او را هجی کرد، کافی است تا آدم را تو سری خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد. مگر برای ما چه آوردند ؟ معجون دل به هم زنی از آرا و عقاید متضادی که از مذاهب و ادیان و خرافات پیشین ، هول هولکی و هضم نکرده استراق و بی تناسب بهم در آمیخته شده است، دشمن ذوقیات حقیقی آدمی، و احکام آن مخالف با هر گونه ترقی و تعالی اقوام ملل است و به ضرب ششمشیر به مردم زوزچپان کرده اند. یعنی شمشیر بران و کا سۀ گدائی است، یا خراج و جزیه به بیت المال مسلمین بپردازید یا سرتان را میبریم هر چه پول و جواهر داشتیم چاپیدند. آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند؛ هر جا رفتند همین کار را کردند.

به یاد صادق هدایت و فروغ فرخزاد و دیگر بزرگان ادبیات معاصر ایران

در گور خود زنده است مثل دانه ایی که سقوط میکند و در خاک مدفون می شود یک روز دوباره شاخ و برگهایش در اندیشه های ما پیچ خواهد خورد و اینک من فرو رفته ام در باتلاق آلوده به یاس در باتلاق آلوده به درد آخرین نگاهم به درختان زرد به درختان بی برگ به درختان مغموم مثل اینکه درختان تکیده مبتلا به تیفوس شده اند و از لختی شاخ و برگهایشان شرمسارند سرفه های بیمار گونه گلهای محبوبه را می شنوم بوی هرزگی علفهای هرز را حس میکنم صدای باد صدای خنده های باد همانند شیهه اسبی رام نشدنی رعشه بر اندام استخوانی شمشادها انداخته است گلهای ناشناس باغچه از هجوم بارانهای مجنون نگرانند زیباییها رنگ می بازند و مرا در باتلاق آلوده به یاس در باتلاق آلوده به درد فرو می برند شهر ما تمامی شاعرانش را به خاک سپرد جز علفهای هرزی که بر سر مقبره ها روئیده اند جز شعرهای تیفوس زده ایی که به زور چکش و میخ بر سنگها تراشیده اند از دفتر بهار ما چیزی نماند . به یاد صادق هدایت و فروغ فرخزاد و دیگر بزرگان ادبیات معاصر ایران .

نکن آبجی‌ میخوره تو چشمات. (بدون شرح)

samedi 20 février 2010

آزمایش اولین بمب اتمی ایران +عکس

هنوز معلوم نیست که این بمب کجا منفجر شده ولی همون طور که می بینید قارچ حاصل از انفجار داره بهتون میخنده خوب سر کار رفتین فکر کردین واقعیه

jeudi 18 février 2010

سوالات افشا شده کنکور سراسري برادران بسیجی‌

ادبي : ا – در بيت زير منظور از ساقيا چيست ؟ « ساقيا آمدن عيد مبارک بادت » الف ) ساقيهايي که در کوچه و بازار مي بينيم ب ) کار و کاسبي ساقيا تو عيد توپه توپه ج ) ساقي کمر باريک د ) ساق يا مچ ؟؟ 2 – شيرين وفرهاد کجا مردند ؟ چرا ؟ الف ) زير کوه بيستون ..چون ستون نداشت ريخت رو سرشون ب ) بين کوه بيستون و باستون.... دليلشو نميدونم ج ) بين بيستون و پيستون و رينگ و لاستيک چخ چخي د ) به علت خوردن سيگاروکشيدن مشروب 3 - آرايه هاي ادبي چه نقشي در ادبيات دارند ؟ الف ) نقش فوق العاده مهمي دارند ب ) موجب مي شود اشعار مودبي داشته باشيم ج ) نقش حياتي را ايفا مي کنند د ) نقش بابان را هم ايفا مي کنند 4 – جمع مکسر کلمه دارکوب چيست ؟ الف ) دراکيب ب ) درکيبا ج ) دروگبا د ) گربه ورزشي : 1 – تيم قرمز پوش پايتخت الف ) پرسپوليس ب ) پرس آشخور ج ) پرس سينه د ) ماشاالله بازو 2 - تيم آبي پوش پايتخت : الف ) استقلال ب ) استقکر ج) استقکور د ) استقفرالله !! 3 - پر افتخار ترين تيم مادريدي جهان ( پايتخت اسپانيا ) الف ) اسپارتا پراگ جمهوري چک ب ) شاختار دونتسک بلژيک ج ) شهيد فخرالدين کابل افغانستان د ) علي دايي 3 – ملي پوش جوان آرژانتيني بارسلونا الف ) ليونل مسي ب ) ليونل طلايي ج ) مهدي سر طلايي سرور لنگيايي د ) توپ تانک فشفشه ..... 4 – اين تيم بيشترين تعداد قهرماني در جام جهاني فوتبال را دارد؟ الف ) ترينيداد و توباگو ب ) شيکاگو بولز ج ) تيم ملي د ) مايکل شوماخر 5- تيم قدرتمند آفريقايي ؟ الف ) ساحل عاج ب ) درياي منقار ج ) شبه جزيره زرافه د ) خليج شامپانزه 6 – بازيکن سيه چرده آفريقايي نوک حمله بارسلونا ( از کشور کامرون ) الف ) ديويد بکام ب ) ساموئل بکام ج ) سام و نرگس د ) نلسون ماندلا هنري : 1 – بازيگر رنگين چشم معروف ، نقش جک در فيلم تايتانيک الف ) جکي جان ب ) ديکاپريو بلوچي ج ) لئوناردو داوينچي د ) پارسا پيروزفر 2- فيلم معروف جيمز کامرون که در مورد کشتي تايتانيک ساخته شده : ( با بازي تست بالايي در نقش جک ) الف ) خوب بد زشت ب ) دزدان دريايي کاراييب 3 ج ) گودزيلا عليه گيدورا د ) خشم اژدها 3- کينگ کونگ که بود ؟ الف ) لئوناردو دي کاپريو ب ) به سبک فيلمهاي رزمي جکي جان و مرحوم بروسلي گويند ج ) پايه گزار ورزش پينگ پونگ بود د ) برنده بيشترين جايزه اسکار در کن بود 4 – انيميشن محبوب چند سال اخير الف ) شرک 3 ب ) کفر 2 ج ) منافق 5 د ) مرگ بر اسراييل !! 5 - بازيگر نقش مرد فيلم معروف آقا و خانم اسميت الف ) براد پيت ب ) براد گالون ج ) براد 17 کيلويي د ) براد روغن نباتي لادن رياضي : 1 – سينوس 165 درجه چقدر ميشود ؟ الف ) بيشتر ازاين ها ميشود ب ) تانژانت ج ) جوابي ندارم د ) همه موارد 2 – يک بشکه دو هزار ليتري آب داريم اگر روزي يک ليوان آب ازآن برداريم چه ميشود ؟ الف ) تمام ميشود ب ) دوباره آبش ميکنيم ج ) دوباره تمام ميشود د ) به گزينه الف مراجعه شود 3 – معادلات چند مجهولي را چگونه حل ميکنيم الف ) با مداد ب ) عکس مجهول ها را به روزنامه مي دهيم ج ) به سختي حل مي کنيم د ) پليس را در جريان مي گذاريم 4 – اين چه نوع اتحادي است؟ (a+b)*2+(a+b)*2 الف ) اتحاد جماهير شوروي ب ) اتحاد سوم شخص مفرد ج ) والا به خدا ...اين چه نوع اتحاديه د ) اتحاد دو مجهولي تاريخي : 1 – اسکندر مقدوني کي به ايران حمله کرد ؟ الف ) دم دماي صبح بود ب ) نامرد نصفه شب حمله کرد ج ) جنگ جهاني دوم د ) 13 آبان 2 – عهد نامه ي ننگين تاريخي ايران الف ) عهدنامه گلستان ب ) عهدنامه بوستان ج ) عهد نامه شاهنامه فردوسي د ) عهدنامه مثنوي خواجه شمس الدين مولوي ملقب به مولانا 3- کريم خان زند پايه گزار کدام سلسله بود ؟ الف ) سلسله ميدون وليعصر ب ) سلسله فاطمي گلها ج ) سلسله تخت طاووس د ) سلسله هفت تير 4 – 22 بهمن سال 1357 در چه تاريخي بود ؟ الف ) کودتاي 28 مرداد ب ) 11 سپتامبر 2001 ج ) قيام خونين 15 خرداد د ) تو پاييز بود اطلاعات عمومي 1 – حيوان نجيب به آن مي گويند ؟ الف ) کروکوديل ب ) گوريل ج ) اختاپوس د ) سگ هار 2 - بزرگترين گروه اينترنتي ياهو در ايران : الف ) مارشال دو گل ب ) مار و پله ج) منچ مدرن د) مدرن تاکينگ ! 3 – همراه داشتن آن در هنگام موتور سواري لازم و ضامن سلامتي راکب است ؟ الف ) بوق 18 چرخ ب ) عينک ريبند ! ( مخصوصا در آبادان ) ج ) آهنگ ترمز بلبلي د ) زيد 4 – در کداميک از شرايط زير نبايد رانندگي کنيم الف ) وقتي که در مترو هستيم ب ) وقتي که انگشتمان در دماغمان هست ج ) هنگام قضاي حاجت د ) هنگامي که ترمز ماشين بريده و باسرعت 180 کيلومتر در فاصله ده متري دره هستيم