vendredi 30 avril 2010

یورش وحشیانه گارد زندان و شکنجه قرون وسطائی یک زندانی دیگر


بنابه گزارشات رسیده به "فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران" یکی از زندانی سیاسی بند 1 زندان گوهردشت کرج بطرز وحشیانه ای توسط آخریان رئیس بند 1 مورد شکنجه جسمی و توهینهای اخلاقی قرار گرفت.


روز سه شنبه 7 اردیبهشت ماه زندانی سیاسی مرتضی صادقی 34 ساله به سلولی که محل شکنجه زندانیان می باشد توسط حسن آخریان رئیس بند 1 برده شد و پس از اینکه به او دست بند و پابند زدند همراه با چند پاسدار بند با باتونهای برقی و معمولی برای مدتی طولانی او را مورد شکنجه قرار دادند.سپس برای تحقیر کردن وی موی سر او را زدند. شکنجه های وحشیانه و غیر انسانی آخریان تنها به خاطر اینکه به او گفته بود در سلولها جای برای استراحت من وجود ندارد.


حسن آخریان از شکنجه گران زندان گوهردشت و رئیس بند 1 قصد دارد که او را برای مدتی به سلولهای انفرادی بند 1 معروف به سگدونی منتقل کند.در حال حاضر این زندانی را به سالن 3 بند1 منتقل کرده اند که محل نگهداری زندانیانی که دچار ناراحتی حاد روحی و دارای کارت قرمز هستند و همچنین زندانیان بسیار خطرناک می باشند نگهداری می شود.


لازم به یادآوری است زندانی مرتضی صادقی 17 بهمن 1386 به اتهام همکاری با شبکه های ماهواره ای فارسی زبان دستگیر و محکوم به 2 سال زندان و 70 میلیون تومان جریمه شد. از پایان محکومیت او چند ماه می گذرد ولی از آزادی او خوداری می کنند . علت ادامه بازداشت او را مبلغ 8 میلیون و 200 هزارتومان باقی مانده از جریمه 70 میلیون تومانی عنوان می کنند. بنابه گفته وی او اقدام به تهیه فیلم مستندی از گفته های شورای شهر و بعضی از شهرداران مناطق مختلف نموده است که در آن ثابت می شود که چند میلیارد تومان از بودجه شهر را اختلاص کرده اند این فیلم از شبکه های مختلف ماهواره ای فارسی زبان منتشر شده است و شاکیان او 12 نفر از اعضای شورای شهر و 11 شهردار می باشند.


از طرفی دیگر روز پنجشنبه گارد زندان به سلولهای زندانیان بی دفاع یورش برد و آنها را با توهین و رفتارهای وحشیانه ازسلولهای خود خارج کردند و به محوطه بند در زیر باران برای چند ساعت نگه داشتند. این یورش از ساعت 08:30 آغاز و تا ساعت 11:00 ادامه داشت.گارد زندان حداقل وسایل موجود زندانیان را تخریب و مقداری از آنها را با خود برد. آنها کارتهای تلفن تنها دلخوشی زندانیان که با آن می توانند با خانواده های خود تماس داشته باشند را ضبط و با خود بردند. همچنین موارد غذایی که با هزینه های زیاد از فروشگاه زندان تهیه کرده بودند را یا مصرف کردند و یا اینکه با خود بردند.


فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران ،شکنجه های قرون وسطائی زندانیان بی دفاع و یورشهای وحشیانه گارد زندان را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و مراجعه بین المللی برای پایان دادن به شکنجه های مستمر و سازمان یافته در زندانیهای ایران خواستار اقدامات عملی است.


فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران


10 اردیبهشت 1389 برابر با 30 آپریل 2010


گزارش فوق را به سازمانهای زیر ارسال گردید:


کمیساریای عالی حقوق بشر


کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا


سازمان عفو بین الملل

برخورد تند مراکز امنیتى با کانون صنفى معلمان درآستانه روز معلم: احضار، بازجویى و بازداشت



رهانا: در حالى که کانون صنفى معلمان ایران روز چهارشنبه از احضار على اکبر باغانى، دبیرکل و محمد بهشتى لنگرودى، سخنگوى کانون صنفى معلمان و بازجویى آن ها از سوى وزارت اطلاعات در دو روز پیاپى خبر داده است، گزارش هاى غیر رسمى حکایت از بازداشت این دو عضو کانون صنفى معلمان دارد.
به گزارش رادیو فردا همزمان شمارى دیگر از اعضاى کانون صنفى معلمان در شهرهاى تبریز و همدان نیز از سوى ادارات اطلاعات در این دو شهر احضار و مورد بازجویى قرار گرفته و برخى چندین ساعت بازداشت شده اند.
حسن خراطیان، رییس هیئت مدیره و توفیق مرتضى پور، عضو هیئت مدیره معلمان تبریز نیز پس از شرکت در جلسه شوراى هماهنگى تشکل هاى صنفى معلمان در یزد در روزهاى پنج شنبه دوم و سه شنبه هفتم اردیبهشت از سوى اداره اطلاعات و دادگاه انقلاب تبریز احضار و مورد بازجویى قرار گرفته اند.
نیروهاى امنیتى روز دوشنبه، ششم اردیبهشت، نیز منازل شمارى از اعضاى هیئت مدیره کانون صنفى معلمان تبریز را مورد بازرسى قرار داده و برخى از وسایل شخصى و از جمله کامپیوترهاى آن ها را توقیف کردند.
در همدان نیز روز شنبه، چهارم و دوشنبه، ششم اردیبهشت، جلال نادرى، على نجفى و اصغر محمد خانى سه تن از اعضاى کانون صنفى معلمان همدان از سوى اداره اطلاعات احضار و مورد بازجویى قرار گرفتند.
نزدیکان به فعالان کانون صنفى معلمان مى گویند که افزایش تهدید، احضار، بازجویى و بازداشت شمارى از اعضاى کانون صنفى معلمان به دنبال برگزارى نشست شوراى هماهنگى تشکل هاى صنفى معلمان ایران در یزد و انتشار بیانیه این شورا در آستانه روز معلم صورت گرفته است.
نمایندگان کانون هاى صنفى معلمان تهران، مشهد، همدان، یزد، رشت، کرمانشاه، اصفهان و برخى دیگر از شهرها جمعه گذشته براى تشکیل جلسه شوراى هماهنگى تشکل هاى صنفى معلمان در یزد گرد هم آمدند و به بررسى وضعیت معلمان، فعالان صنفى و معلمان بازداشت شده و انتشار بیانیه اى به مناسبت روز معلم پرداختند.
همزمان با تشدید فشار بر اعضاى کانون صنفى معلمان، وبلاگ این تشکل صنفى نیز از دو روز پیش ابتدا در ایران فیلتر و پس از آن هک شد و به «مراکز ناشناس» و احتمالا نهادهاى امنیتى جمهورى اسلامى در آمده است.
«مراکز ناشناس» که کنترل وبلاگ کانون صنفى معلمان ایران را در اختیار گرفته اند روز چهارشنبه در اقدامى بى سابقه و به گفته یکى از اعضاى کانون صنفى معلمان در چارچوب «توطئه تازه نهادهاى امنیتى علیه معلمان» مطلبى مبنى بر حمایت حزب کمونیست و سازمان مجاهدین خلق از اعتراضات معلمان در «وبلاگ هک شده کانون صنفى معلمان» منتشر کردند که این اقدام بلافاصله با واکنش اعتراض آمیز کانون صنفى معلمان ایران مواجه شد.
کانون صنفى معلمان روز چهارشنبه، ۹ اردیبهشت، اعلام کرد که «پس از فیلتر و هک شدن وبلاگ پیشین کانون صنفى معلمان در حال حاضر کنترل و به روز کردن آن به هیچ عنوان در دست کانون نیست» و اکنون کانون صنفى معلمان با وبلاگ تازه اى «کار اطلاع رسانى در زمینه مسائل آموزشى و صنفى را ادامه مى دهد.»
خواسته معلمان در آستانه روز معلم
شوراى هماهنگى تشکل هاى صنفى معلمان همچنین با انتشار بیانیه اى اعلام کرد که «از ۱۲ تا ۱۸ اردیبهشت ۸۹ اعضاى هیئت مدیره کانون معلمان و فعالان صنفى به نشانه اعتراض به احکام غیر قانونى اعدام و حبس غیر قانونى همکاران خود و در روز ۱۲ اردیبهشت عموم معلمان به اعتصاب غذاى کامل» دست مى زنند.
شوراى هماهنگى تشکل هاى صنفى معلمان ایران همچنین از معلمان خواست تا در تهران روز ۱۲ اردیبهشت همزمان با روز معلم از ساعت ۳ و نیم تا ۷ و نیم عصر بر سر مزار دکتر ابوالحسن خانعلى در ابن بابویه و در قم بر سر مزار آیت الله مرتضى مطهرى گرد هم آیند و در شهرستان ها نیز به تجلیل از معلمان فرهیخته اقدام کنند.
این شورا همچنین به تداوم بازداشت رسول بداقى، هاشم خواستار و محمد داورى سه معلمى که از چند ماه پیش در بازداشت به سر مى برند و به صدور حکم اعدام براى فرزاد کمانگر و عبدالرضا قنبرى دو معلم دیگر اعتراض کرد.
در این بیانیه با اشاره به ادعاى مقام هاى حکومتى مبنى بر اینکه «ایران آزاد ترین کشور» دنیاست ، آمده که « فرهنگیان “آزادترین کشور جهان”مى خواهند بدانند امثال بداقى ها، خواستارها، داورى ها ومومنى ها چه جرمى مرتکب شده اند که باید بدون محکومیت، ماه ها حبس درشرایط نامناسب را تحمل کنند، حقوق شان قطع و فرزندان خرد سال شان در سختى و مضیقه مادى، ناامنى و ناامیدى و سراسیمگى زندگى کنند، و معلمانى چون کمانگر و قنبرى چه گناه نابخشودنى مرتکب شده اند که به احکام هولناک اعدام محکوم شده اند.»
شوراى هماهنگى تشکل هاى صنفى معلمان از «صدور احکام رنگارنگ و زدن اتهامات واهى به فرهنگیان و تشکل هایشان » به عنوان «روش نخ نما» نام برده و تاکید کرد که مقام هاى حکومتى «مى خواهند با این اتهامات، فرهنگیان و نمایندگان آن ها را در موضع انفعال قرارداده تا به جاى طرح مسائل و مشکلات حوزه آموزش و پرورش، در گیر پاسخ گویى به امورى بى ربط و بیهوده گردند.»
این شورا نسبت به صدور احکام سنگین قضایى و اعتراف گیرى اجبارى در مورد معلمان بازداشت شده هشدار داد و افزود که «اثر روحى – روانى این احکام بر خانواده ها و جامعه میلیونى فرهنگیان کشور زدودنى نیست و گذر زمان ایشان را مانند شهید ابوالحسن خانعلى به اسطوره هاى ماندگار ملى تبدیل خواهد کرد و حتى با فرض پخش اعترافات از آنها در رسانه ها، افکار عمومى مردم و فرهنگیان چنین اعترافاتى را نخواهند پذیرفت.»
شوراى هماهنگى تشکل هاى صنفى معلمان همچنین نسبت به «نقض گسترده قانون اساسى» و «مجازات معلمان منتقد» از سوى حکومت اعتراض کرده و با ارائه فهرستى از خواسته هاى معلمان، اعلام کرد که «خواسته اولیه فرهنگیان کشور آزادى سریع وبى قید وشرط همه ى فرهنگیان در بند و صدور منع تعقیب قضایى و لغو کلیه احکام ادارى و قضایى صادره براى فرهنگیان منتقد است.»
این شورا در ادامه «رفع فضاى امنیتى از مدارس و ادارات آموزش وپرورش»، «تأمین امنیت شغلى فرهنگیان» ، «پرهیز از مخبر پرورى در فضاى مقدس کلاس و مدرسه و اجتناب از پرونده سازى براى فرهنگیان منتقد» ، «اصلاح نگاه مسؤولان و تصمیم گیران کلان کشور به آموزش وپرورش» ، «تخصیص درآمدهاى ملى نفت و گاز به امور زیربنایى مانند آموزش وپرورش وبهداشت» ، «فراهم آوردن امکانات لازم و در حد استاندارد در مدارس دولتى» ، «رفع تبعیض درون و برون سازمانى» و «پرهیز از هر گونه رفتار جناحى و سیاست بازى در تألیف کتب درسى» را از دیگر خواسته هاى فرهنگیان اعلام کرد.
شوراى هماهنگى تشکل هاى صنفى معلمان با طرح پرسش هایى از مقامات دولتى از آن ها خواست تا در خصوص آثار «قانون خدمات کشورى» ، «تبدیل مدارس دولتى به مدارس هیئت امنایى» ، «ارتباط آموزش و پرورش با بازى هاى سیاسى» توضیح دهند و همچنین علت عدم اجراى «مصوبه تعیین مدیران مدارس با راى معلمان همان مدرسه» را توضیح دهند.
شوراى هماهنگى کانون هاى صنفى معلمان در بیانیه خود به مناسبت روز معلم سال ۸۹ در عین حال اعلام کرده که «از هر اقدام مثبت وسازنده در جهت حفظ کرامت فرهنگیان وارتقاء منزلت و معیشت ایشان کاملا ً استقبال» مى کند و «با نگاهى مثبت منتظر اجرایى شدن برخى وعده هاى رسانه اى شده مسئولان» است.
پایان پیام

jeudi 29 avril 2010

پاییز در چشمان میدیا؛ نوشتاری از فرزاد کمانگر؛ زندانی محکوم به اعدام

پنجشنبه , ۹ اردیبهشت , ۱۳۸۹ 

فرزاد کمانگر، زندانی محکوم به اعدام
 
پاییز با همه ی زیباییش مهمان طبیعت شده بود و طبیعت شبیه عروس مغروری بود که خیاط آفرینش برای آراستنش از هیچ رنگی کم نگذاشته بود. در میان باغ ها و مزارع که بسان تابلویی زیبا راه باریک و پر پیچ و خم روستا در آن گم می شد محو این زیبایی ها می شدم.
همیشه این راه باریک را برای برگشتن به روستا به جاده ی بی روحی که دل مزارع را بی رحمانه و ناشیانه شکافته بود ترجیح می دادم. سه روز تعطیلی و دوری از مدرسه و اشتیاق دیدار دوباره ی بچه ها بر سرعت گام هایم می افزود. رابطه ی من و دانش آموزانم تنها رابطه ی معلم و شاگردی نبود. برای من آنها اعضای خانواده ام بودند.انگار سال ها با هم زندگی کرده بودیم. هر روز با کلاس اولی ها روبوسی می کردم. برای صبحانه بوی روغن محلی و آش و نان تازه ای که بچه ها با خودشان می آوردند تا مهمانشان شوم در مدرسه می پیچید.از ساعت هشت صبح  تا پنج بعد از ظهر در مدرسه بودم. در بین کلاس اولی ها دختری بنام میدیا۱ بود که چشمان زیبا و موهای بلند طلایی و شیرین زبانی اش از او فرشته ای معصوم ساخته بود تا برای من و همه ی روستا دوست داشتنی باشد.
هر روز میدیا زنگ تفریح همراه با دوستانش مرا به اجبار از دفتر مدرسه به حلقه ی عمو زنجنیر باف کلاس اولی ها می کشاند و من ناخواسته تسلیم بازی کودکانه ی آنها می شدم. مادر میدیا زن جوان و مهربانی بود که به تحصیل و تربیت فرزندش اهمیت بسیار می داد. هفته ای یک بار به مدرسه می آمد، و اما پدر میدیا مردی بود خشن که سایه ی هولناکش زیادی بر زندگی آن زن سنگینی می کرد. هرگاه میدیا مادرش را در مدرسه می دید مانند پروانه ای به دور او می چرخید و او نیز محو تماشای دخترش می شد. گاهی به دور دست ها خیره می شد و آه سوزناکی از اعماق وجودش می کشید. رفتار او و عشقش نسبت به میدیا برایم به صورت معما در آمده بود. همیشه در چشمانش درد یا غصه ای جا خوش کرده بود.
آن روز مزارع خلوت بود، از کنار چشمه گذشتم، خبری از عطر چای تازه دم نبود، اصلاَ بر خلاف همیشه کسی مشغول کار نبود. دلهره ای عجیب به سراغم آمده بود. از کنار قبرستان روستا گذشتم، قبر جدیدی توجهم را به خود جلب کرد. با خودم گفتم طبق قانون نانوشته ی طبیعت، سال خورده ای ساکن جدید این مکان شده است. به مدرسه که رسیدم کسی از سر و کولم بالا نرفت. یک راست وارد کلاس شدم، سلام کردم، چند نفری به آرامی جواب دادند، می خواستم علت را جویا شوم که در کلاس بواسطه ی سنگی که پشت آن گذاشته بودیم تا باز نشود با سر و صدا باز شد و میدیا وارد کلاس شد. من که متوجه غیبت او نشده بودم لبخندی زدم و میدیا سرش را پایین انداخت و با چشمانی پر از اشک سلام کرد و سر جایش نشست. پرسیدم چی شده میدیا؟ به من هم بگین. کژال دوست و همسایه ی میدیا گفت : آقا مگه نمی دونی دادا۲ خیال خودسوزی کرده؟ گفتم خیال؟ گفت بله،مادر میدیا.
با دیدن چشمان گریان میدیا من بی اختیار به گریه افتادم و همه ی کلاس با اشک های میدیا گریستند. میدیا مادرش را در حال سوختن دیده بود. از آن روز به بعد نه من و نه هیچ کس دیگری خنده های کودکانه ی میدیا را ندید. چشم های او شباهت عجیبی به چشمان مادرش پیدا کرد، یک زن ، یک درد در چشمانش جا خوش کرد و کلاس شاد ما تا آخر سال به رنگ چشم های خزان زده ی میدیا در آمد.                                                                           ‎
فرزاد کمانگر / زندان اوین
اردیبهشت ماه ۱۳۸۹
————————-
‎۱ ـ میدیا نامی دخترانه یا پسرانه است به معنای فرزند ماد.
‎۲ـ  دادا کلمه ای که برای احترام به خانم های جوان در زبان کردی به کار می رود.
منبع: مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران

اعتراض کارگران شرکت کشتی سازی بندرعباس به آغاز موج اخراج ها در این شرکت


خبرگزاری هرانا - کارگران شرکت کشتی سازی و صنایع فراساحل بندرعباس به نبود امنیت شغلی و تصمیم مسئولان برای اخراج آنها از شرکت اعتراض کردند.
یکی از مسئولان محلی استان هرمزگان با تایید تجمع حدود ۳۰۰ کارگر در مقابل ساختمان مدیریت شرکت کشتی سازی وصنایع فراساحل بندرعباس به آخرین نیوز گفت: مسئولان این شرکت تاکنون ۳۰ نفر از کارگران را اخراج و از چند روز پیش کـارت حضور و غیـاب آنها را غیرفعال کردند. این شرکت ۱۵ روز پیش هم ۱۸ کارگر را اخراج کـرد که ۱۶ نفر آنان بومی بودند.
به گفته ی وی مسئولان شرکت قصد دارند نیمی از نیروهای این شرکت را تعدیل کنند و از کارگران می خواهند که پس از اخراج با پیمانکاران قرارداد ببندند. مسئولان این شرکت بـه ازای هر کارگر ماهانه یک میلیون تومان به پیمانکاران پـرداخت می کنند و پیمانکاران نیز با کسر ۶۵۰ هزار تومان از این مبلغ، ۳۵۰ هـزار تومان بـه هـر کارگر حقوق می دهند.
این درحالی است که کـارگران این شرکت می گویند ساخت ۵ فروند کشتی دراین شرکت آغاز شده و علتی برای تعدیل نیرو وجود ندارد. یکی از مقامات ارشد استان هرمزگان هم هفته گذشته در نشستی به موضوع اخراج کارگران یکی ازشرکتها اشاره و اعلام کرده بود این شرکت حق تعدیل نیرو ندارد.
کارگران معترض قرار است امروز پنجشنبه 9 اردی بهشت ماه مقـابل استانداری هرمزگان تحصن کنند. در اجتماع کارگران شرکت کشتی سازی بندرعباس در مقابل دفتر شرکت هیچ یک از مسئولان برای پاسخ گویی در جمع آنان حاضر نشده بودند.

چگونگی برگزاری مراسم های اول ماه مه (روز جهانی کارگر) در مصاحبه ای با محمود صالحی




" تاریخچه مبارزات کارگران خباز سقز" عنوان مطلبی است که در تماس تلفنی من با آقای محمود صالحی یکی از رهبران خوش نام جنبش کارگری در ایران صورت گرفته است. در این اثر سازمان دادن دوباره "سندیکای کارگران خباز سقز"، تلاش برای تداوم سنت های آن در قالب "انجمن صنفی کارگران خباز سقز"، بزرگ داشت مراسم های اول ماه مه و نیز درس های حاصله بررسی می شود. قسمت اول و دوم این مطلب قبلا انتشار یافته است. از آنجا که این مطلب هنوز کامل نشده است، آنچه را که در زیر میخوانید فقط در مورد بزرگداشت مراسم های اول ماه مه است. صدیق اسماعیلی
ص. اسماعیلی ــ اجازه بدهید که به برگزاری مراسم های اول ماه مه بپردازیم. تا سال 1376 این مراسم ها در خارج از شهر و به صورت محفلی برگزار می شد، اما در سال 1376 برای اولین بارمراسم اول مه، به صورت علنی و در سطح شهر برگزار شد. به نظر شما چه عاملی باعث شد تا مراسم های اول مه از حالت محفلی بیرون بیاید؟ م. صالحی ــ بله درست است که قبل از سال 76 ما همیشه به صورت محفلی و بیرون از شهر مراسم می گرفتیم و همیشه هم این احساس را داشتیم که این مراسم برای طبقه کارگر است نه برای یک محفل یا یک عده انگشت شمار. به همین دلیل ما تصمیم گرفتیم که حتما باید مراسم هایمان را به شهر برگردانیم. اولین مراسمی که به صورت علنی برگزار شد در سال 1376 بود. ما بدون اینکه از دولت کسب مجوز بکنیم یک سالن به اسم سالن "شهید بیدهندی" را رزرو کردیم و در آنجا مراسم گذاشتیم. مردم زیادی به استقبال این مراسم آمدند. ما مقالاتی را در آنجا خواندیم. به نظرم مراسمی بود به لحاظ سیاسی و طبقاتی بسیار پر محتوا بود، اما با توجه به اینکه امکانات کافی نداشتیم متاسفانه نتوانستیم از آن فیلمبرداری کنیم که الان مثل یک سند در اختیار مردم قرار گیرد. بعد از این مراسم، ما دوباره تحت فشار و بازجویی قرار گرفتیم که چطور جرات کردید این کار را انجام بدهید؟ چرا این کار را کردید؟ ده ها بار ما را به اطلاعات احضار کردند. من خودم چندین بار به اطلاعات احضار شدم. سرانجام در سال 78 دستگیر شدیم. من، جلال حسینی و محمد عبدی پور را دستگیر کردند و به مدت هفتاد و پنج روز در سلول انفرادی نگه داشتند، بعدا ما را آزاد کردند. در سال 1379 حکم دیگری را به من دادند و من را دوباره به مدت ده ماه زندان کردند. ما برای برگزاری مراسم اول مه این همه سختی متحمل شدیم. بعد مسئولین دولتی به ما گفتند که من بعد باید از آن ها برای برگزاری مراسم مجوز بگیریم. البته مجوز نه به این معنا که ما بنویسیم: "فرماندار محترم لطفا به ما مجوز بده " این ها هماهنگ کننده مراسم های ما شدند. در سال 1378 من در مراسم اول مه در سالن شهرداری سقز سخنرانی کردم، مراسم سال 79 نیز در همین سالن برگزار شد. بعد از این مراسم ها دیگر تعداد شرکت کنندههای اول مه بیشتر و بیشتر شد و چون این سالن حجم و گنجایش کافی نداشت از سال 79 به بعد مراسم های اول مه را در سالن کاوه سقز برگزار کردیم. ص. اسماعیلی ــ در مراسمی که در سالن شهرداری در سال 77 برگزار شد، شما یکی از سخن رانان این مراسم بودید، در واقع سخنان شما حکایت از سنت خاصی داشت، مهمتر از همه ماهیت اداره کار را برملا کرد. چه چیزی از این مراسم به یاد دارید؟ م. صالحی ــ ما در آن زمان تجربه کافی نداشتیم که مراسمی به این بزرگی را در میان مردم برگزار کنیم. همانطور که پیشتر گفتم قبلأ تمام مراسم هایمان درون محفل خودمان بود، به دنبال آن فقط تجربه برگزاری مراسم علنی در سال 76 را داشتیم. به هرحال یکی از سخن رانان مراسم سال 77 من بودم. در میان سخن رانان گرایشات مختلفی موجود بود. برای مثال، یکی سخنانش را با تقدیر از " خون پاک هفتاد و دو شهید" شروع کرد، دیگری بر روح پاک رهبر انقلاب درود فرستاد و از این جور چیزها. اما من صحبتم را به نام طبقه کارگر شروع کردم (فیلم این مراسم موجود است) و سخنانم را ادامه دادم. این امر باعث شد که حتی بعضی از مسؤلین شهرستان، مثل مدیران ادارههای مختلف به دیده احترام به من نگاه کنند، اما در مقابل این ها فرماندار و مسؤلین حفاظت اطلاعات چشم غره رفتند. بعدا این جماعت به همین دلیل مراقبت هایشان علیه ما را افزایش دادند، بر تهدیدهایشان افزودند و تلاش کردند که نگذارند ما اقدامی به نفع کارگران انجام دهیم. به هرحال به نظرم این مراسم اگرچه به صورتی که خود پیشبینی کرده بودیم پیش نرفت اما دو نکته مثبت داشت. یکی اینکه رسما اعلام کردیم که ما کی هستیم و از چه طبقهایی هستیم، دیگری این بود که دولت هم موضع خود را در قبال ما روشن ساخت. برای دستاندرکاران آشکار شد که ما داریم فعالیت کارگری میکنیم، به آن سیستم و مناسباتی که طبقه ما را مهار کرده و ما را در فقر و فلاکت نگه داشته، معترضیم و در تلاش برای تغییر آن هستیم. این دو نکته باعث شدند که اداره کار بعد از این مراسم، رسما در برابر ما قد علم کند. آن عده از دوستان ما که به اداره کار توهم داشتند برایشان آشکار شد که اگر ما بخواهیم حقوق خود را اعاده کنیم سیستم و مناسبات سرمایه داری سر راهمان است و هیچ وقت از فعالیت ما چشم پوشی نمی کند و همیشه در تلاش است تا ما را سرکوب کند. بعد از این مراسم، همان طور که گفتم ما را به زندان انداختند. در زمستان سال 78 ما یعنی من، محمد عبدیپور، جلال حسینی و یکی دیگر از دوستانمان به اسم ابراهیم کریمی، که کارگر نانواخانه است، دستگیر شدیم و به مدت هفتاد و پنج روز در سلول انفرادی بودیم، یکی از اتهامات من شرکت در این مراسم بود.
ص. اسماعیلی -ـ در مراسم سال بعد (سال 1378) کارگران مراکز دیگر هم حضور داشتند و تا آنجایی که من به یاد دارم شما با پلاکاردهای خودتان آمده بودید و...
م. صالحی ــ بله ما پلاکاردها و شعارهای مخصوص خودمان را داشتیم و برگزار کننده مراسم هم، سندیکای کارگران خباز بود. در این مراسم هم که در سالن شهرداری سقز برگزار شد، کارگران مراکز دیگر مثل کارگران دخانیات و شهرداری شرکت کرده بودند، اما نه به عنوان تشکل. در این مراسم تعداد شرکت کنندگان نسبت به سال های قبل افزایش یافت و ما را مجبور کرد که در فکر تهیه مکانی بزرگتر برای برگزاری مراسم باشیم. این بود که از سال 79 به بعد مراسم ها را در سالن کاوه برگزار کردیم. ص. اسماعیلی ــ مراسم سال 79 را چگونه برگزار کردید؟ م. صالحی ــ در این سال فهرست برنامهها ابلاغ که شد، از طرف فرمانداری پیام دادند که محمود صالحی حق ندارد سخنرانی کند. با توجه به وضعیت موجود، من در جلسه موافقت کردم که حرف نزنم. تاکید را روی اجرای برنامههایی گذاشتم که شامل رقص مخصوص، اجرای نمایش و خواندن سرود بود. در این سال استقبال زیادی از مراسم شد. مردم زیادی شرکت کردند، وقتی برنامهها اجرا شد، مسئولین دولتی گفتند: "اگه تو حرف میزدی ضررش کمتر بود". آنها وقتی متوجه محتوای برنامهها شدند، دوربین فیلمبرداری آوردند و از مردم و شرکت کنندهها فیلم گرفتند تا آنها را بترسانند. بعد از مراسم اکثر کسانی که در خواندن سرود و اجرای رقص مخصوص شرکت کرده بودند دستگیر شدند. آنها را به مدت 15 تا 20 روز زندانی کردند و بعدا با قرار وثیقه آزادشان کردند. ص. اسماعیلی ــ مراسم ها سال به سال رنگ و بوی تازهایی به خود می گرفت، هر ساله تعداد شرکت کنندهها بیشتر و بیشتر میشد و اوج آن سال 80 بود. به نظرم در مراسم این سال حدودا هزار و پانصد تا دوهزار نفر شرکت کردند. با توجه به ازدحام جمعیت و ترس نیروهای اطلاعاتی از این ازدحام ، شما را قبل از اینکه سخنرانی کنید دستگیر کرده و بردند، لطفا در این مورد توضیح بدهید؟ م. صالحی ــ من از شهریور سال 79 تا بیست و نهم فروردین سال 80 زندان بودم. وقتی که آزاد شدم، دوازده روز به اول ماه مه باقی مانده بود، و در این مدت هم فرماندار جدیدی را به سقز فرستاده بودند که در مورد من کلی تحقیق کرده بود. در آن سال فعالین سندیکا اسم من را بدون اینکه خودم خبر داشته باشم، در لیست سخنرانان نوشته بودند. به همین دلیل فرماندار من را خواست، او از جلال حسینی خواسته بود تا در ساعت شش من را به فرمانداری ببرد من و جلال حسینی با هم به آنجا رفتیم، پس از یک مباحثه، فرماندار به من گفت: "فقط هفت دقیقه وقت دارید که حرف بزنید". اما ادره اطلاعات با این نظر فرماندار کاملا مخالفت کرد. در روز اول ماه مه به محض اینکه من پایم به حیاط سالن کاوه (محل برگزاری مراسم) رسید خبرنگاران جلوی من را گرفتند، من هم مصاحبهایی انجام دادم، بعد از انجام مصاحبه یک پیکان سفید رنگ با سه نفر سرنشین آمدند تا من را ببرند. کارگران اعتراض کردند، من به خاطر اینکه مراسم به هم نخورد آنها (کارگران) را آرام کردم و گفتم : "شما مراسم خود را برگزار کنید من چیزیم نمیشه". بعد این ها من را از شهر خارج کردند و به جاده سرشیو (مکانی در چند کیلومتری شهر سقز) بردند که نسبتا از شهر دور است. در آنجا یکی از مامورین من را به مرگ تهدید کرد. او به طرزی هیستریک صحبت و تهدید می کرد. میگفت: "میکشمت، زندگیت را نابود میکنم" و از این جور حرفها. این نوع تهدیدها برای من کاملا عادی بود، اما شیوه برخورد طرف، این احساس را در من به وجود آورد که این آدم به لحاظ روحی مریض است. بعدا شنیدم در اثنائی که من را ربوده بودند، جلال حسینی که مجری برنامه بود به فرماندار گفته بود: "نوبت سخنرانی محمود صالحی که برسد من به مردم ابلاغ می کنم که محمود صالحی را ربودهاند". همسرم نجیبه صالحزاده و خواهرم نیز شدیدا به فرماندار اعتراض می کنند و همین سبب می شود شرکت کنندگان فرماندار را تهدید کنند: "باید محمود صالحی را آزاد کنید در غیر این صورت نمی گذاریم از این سالن بری بیرون". بعدها شنیدم گویا فرماندار به اداره اطلاعات زنگ میزند و میگوید: "تا ده دقیقه دیگر محمود صالحی را آزاد نکنید من دستور می دهم که نیروی انتظامی از شهر خارج شود، بعد شما خودتان جواب این مردم معترض را بدهید." به این دلیل ناچار شدند من را به سرعت برگرداندند و وقتی که وارد سالن کاوه شدم با استقبال گرم حاضرین روبرو شدم، فرماندار و رئیس شورای شهر دست من را گرفتند و جلوی میکروفن بردند و به این ترتیب من سخنرانیم را شروع کردم. ص. اسماعیلی ــ بلی من خود شاهد این ماجرا بودم. به محض اینکه مردم متوجه شدند که شما را بردند، شعار" محمود صالحی را آزاد کنید" سر دادند، شروع به اعتراض کردند و به فرماندار گفتند که، شما را نگه می داریم تا محمود صالحی را آزاد کنید. سالن از خشم و اعتراض مردم داشت منفجر می شد. جا دارد در آن ماجرا بر اعتراض جانانه و درایت نجیبه صالحزاده هم تاکید کرد. هنگامی که شما را بردند این او بود که اعتراض را شروع کرد، در ضمن وقتی که سالن از خشم مردم و شعار "محمود صالحی را آزاد کنید" به لرزه افتاد و امکان این بود که جو و فضا از کنترل خارج شود و هم چنین خطر بهم خوردن مراسم می رفت، این او بود که دوباره پشت میکروفن رفت و حاضرین را آرام کرد، تا مراسم به هم نخورد.
م. صالحی ــ بله، درسته. به هرحال بعد از این ماجرا تهدیدات شدت گرفت. زندگی در سایه تهدید و فشار، جزئی از زندگی عادی ما شده است که هنوز هم داریم با آن دست و پنجه نرم می کنیم. ص. اسماعیلی ــ در این مراسم یک پانتومیم و تعدادی سرود اجرا شد. آیا سندیکا این ها را سازماندهی کرده بود؟ م. صالحی ــ بله سندیکا این ها را سازماندهی کرده بود. اکثر بازیگران، کارگران نانواخانه بودند. نمایشی که اجرا شد به راهنمایی های من درست شد و جلال حسینی آن را کارگردانی کرد. ص. اسماعیلی ــ می شود توضیحی در این باره بدهید؟ م. صالحی ــ در آن سالها تعداد زیادی نمایش طی مراسمهای گوناگون اجرا شدند. اما من در براه انداختن یکی از آنها نقش موثری داشتم. صحنه با چهار کارگر شروع می شود که در حال کار کردن هستند (این چهار تن مظهر آن چهار رهبر کارگریند که در اول مه 1886 توسط سرمایه داران آمریکایی اعدام شدند) . آنها در 11 اردیبهشت ( روز جهانی طبقه کارگر) دست از کار می کشند و با دادن شعار رو به قصر سرمایه داران می روند، یکی از سرمایه داران که مسلح است همه این کارگران را با طناب سفید اعدام می کند، بعد از اعدام این کارگران مبارز، نسل جدیدی به میدان می آید که سمبل و ایفاگر نقش آن نوجوانی دوازده ساله است، کارگران نسل جدید پرچم های قرمز رنگی را که حمل می کنند با طناب های سفید در هم میتنند تا همبستگی نسل های کارگران را نشان دهند. آنها این طناب را به طرف شرکت کنندهها پرتاب کردند. بعد از آن، گروه موسیقی یک سرود کارگری اجرا کرد و این در حالی بود که اجرا کنندگان لباس قرمز رنگ به تن داشتند و نشان دهنده کارگرانی بودند که در حال کار کردن هستند. تک خوان آنها دست چپ گره کردهاش در اهتزاز بود، بعد آنهای دیگر هم یک به یک دستشان را گره کردند و زیر بال دیگری رفتند تا اتحاد و همبستگی کارگران را نشان دهند، البته سرودهای زیادی اجرا شد که من همه را به خاطر ندارم. ص. اسماعیلی ــ مراسم سال 81 چگونه برگزار شد؟ م. صالحی ــ در این سال ما در حال تدارک مراسم بودیم که خبر شدیم دولت رسما به سندیکا ابلاغ کرده که محمود صالحی نباید در مراسم سخنرانی کند در عکسالعمل به این تصمیم غیر دموکراتیک، ما تصمیم گرفتیم که آن را قبول کنیم، به هرحال من در مراسم شرکت کردم. وقتی برنامه ها به پایان نزدیک شد من را برای اهدای جوایز به کارگران احضار کردند و من به محض قرار گرفتن پشت میکروفن اعلام کردم، که "کارگران، شرکت کنندگان محترم، امسال به من اجازه سخنرانی ندادند به همین دلیل من نتوانستم در حضور شما عزیزان عرض ادب کنم . هر چند من اجازه حرف زدن ندارم ولی با دل وجان این روز فرخنده را به تمام کارگران جهان تبریک عرض می کنم و علی الخصوص به حضار محترم". ص. اسماعیلی ــ در سال 1382 شما ( منظور محمد عبدیپور، جلال حسینی و محمود صالحی است) مراسم روز خود را در شهرستان بوکان برگزار کردید. درست است؟ م. صالحی ــ بله. ما در حال تدارک مراسم بودیم که از طرف سندیکا به ما اعلام شد "برابر دستور فرمانداری شما محمود صالحی ، جلال حسینی و محمد عبدی پور حق شرکت در مراسم اول ماه مه را ندارید". با توجه به این موضوع ما دو روز قبل از مراسم اول ماه مه، در یک گشت دو روزه به تمام کارگاهای داخل شهر سقز مراجعه کردیم و در بین آنان اقدام به پخش شیرینی کردیم . از طرف دیگر کارگران خباز بوکان از ما دعوت کرده بودند تا در مراسم آنان شرکت کنیم. ما در روز جهانی کارگر سال 1382 روز خود را در بین کارگران بوکان برگزار کردیم و با شادی این مراسم برگزار شد که یکی از سخنرانان آن مراسم من بودم. در واقع شرکت ما در مراسم روز جهانی کارگر در بوکان سرو سامان دادن به این مراسم ها بود، و باید اعتراف کنم که تاثیر مثبتی داشت. ص. اسماعیلی ــ حال به مراسم سال 1383 بپردازیم. این سال از حساسیت خاصی برخوردار بود، از آنجا که قبل از برگزاری مراسم، شما و تعداد دیگری از کارگران را دستگیر کردند و تا آن جایی که اطلاع دارم، شما مراسم روز خود را در زندان برگزار کردید و هم چنین عدهایی از دوستان کارشکنی کردند، واقعیت قضیه از چه قرار بود؟ م. صالحی ــ سال 83 ما یک شورا تشکیل دادیم و من به عنوان سخنگو و دبیر شورا انتخاب شدم. بهتر است توضیح دهم که این سال کبیسه بود و 12 اردیبهشت برابر بود با اول مه. روز جهانی کارگر در ایران 11 اردیبهشت است و هر چهار سال یک بار مراسم کارگران از حالت جهانی خودش خارج می شود. شورا قاطعانه تصمیم گرفت که مراسم اول مه را حتما برگزار کند و مخصوصا آن را هم زمان با هم طبقهای های خود در جهان برگزار کند. این طبعا کار ما را سخت می کرد، اما ما از سختی هراسی نداشتیم، به هرحال من به نمایندگی از سوی شورا به تمام ادارات و تشکل های دیگر در سطح شهر سقز نامه نوشتم. یکی از این تشکل ها سندیکا کارگران خباز بود. با توجه به حضور عدهایی محافظهکار در راس سندیکا، آنها به درخواست ما برای برگزاری مراسم مشترک جواب مثبت ندادند و تصمیم گرفتند که مراسم اول مه را با شورای اسلامی کار و خانه کارگر و دیگر نهادهای دولتی در سالن کاوه برگزار کنند. این کار باعث تاسف بود، اما در تصمیم ما برای برگزاری حتمی مراسم خللی ایجاد نکرد. در هر حال ما از فرمانداری درخواست مجوز کردیم، فرمانداری تا آخرین لحظات، یعنی روز اول مه، هیچ جوابی به ما نداد. در این فاصله حفاظت اطلاعات و نیروی انتظامی مستمرا ما را احضار و تهدید کردند. در مقابل این تهدیدات به آنها گفته شد که کارگران مصمم هستند و مراسم خود را برگزار خواهند کرد. به دنبال این قاطعیت به کرات از ما خواستند که مکان برگزاری مراسم را به آن ها بگوییم، ما هم سه مکان مختلف از جمله، محله شریف آباد، خیابان سی و دو متری و چهار راه آزادی را به آنها گفتیم. این مکانها به اضافه محوطه خانه من را محاصره کردند. حدودا پانزده تا بیست ماشین نیرو را پیرامون خانه من مستقر کردند تا رفت و آمدها را کنترل کنند. بعد از ظهر اول مه دوستانی که در خانه ما مهمان بودند، در زمان خروج از منزل من، مورد حمله نیروهای امنیتی قرار می گیرند و چند نفر از مهمانان من از وحشت پا به فرار می گزارند و نیروهای امنیتی به طرف آنان با اسلحه شلیک می کنند که موجب رعب و وحشت اهالی منطقه می شود و همزمان عده زیادی از نیروها وارد منزل من می شوند که همسرم را مورد ضرب شتم قرار می دهند. خود ما بیاعتنا به حضور نیروهای مسلح به طرف پارک کودک، که به عنوان میعادگاه برگزاری مراسم انتخاب کرده بودیم، راه افتادیم. جالب اینجاست که نیروهای اطلاعاتی و انتظامی تا ساعت سه بعد از ظهر آن روز قادر نشدند از محل برگزاری مراسم باخبر شوند. البته در این سال عدهایی که قرار بود هم چون ما راهی میعادگاه شوند، زیر قولشان زدند و در خانه ماندند که این خودش یک بحث جداگانه است. بهرحال ما که راهی پارک کودک بودیم هنوز نرسیده به پارک دستگیر شدیم، اولین کسی را که دستگیر کردند خود من بودم. به دنبال من بقیه رفقای ما دستگیر شدند که جمعا پنجاه نفر شدیم. تنها اتهام ما تلاش برای برگزاری مراسم روز کارگر بود، عدهایی از دستگیر شدگان به دلیل اینکه هرگز زندانی نشده بودند، ترسیدند. من که این جو را دیدم گفتم که مراسم خود را در داخل زندان برگزار می کنیم، همین کار را هم کردیم. ابتدا من یک سرود خواندم، بعد به مدت 10 تا 15 دقیقه حرف زدم که تاثیر خوبی در روحیه دوستان داشت، دوستانی که دچار هراس شده بودندحالت عادی خود را پیدا کردند. در این مدت مامورین مداوما تهدید می کردند که با بیاعتنایی ما روبرو شدند، محسن حکیمی هم بعد از من سرود انترناسیونال را خواند، به هرحال ما مراسم خود را در زندان برگزار کردیم. صحبت کردن در مورد اول ماه مه 1383 و روشن شدن آن به حدی زیاد است که هزاران صفحه کاغذ می خواهد ولی بنا به دلایلی فعلا به این چند مطلب بسنده می کنم و من امید دارم که در آینده بتوانم به تفسیر آن را نوشته و برای روشن شدن اذهان عمومی آن را انتشار دهم .
برگرفته از نشریه سوسیالیست شماره چهارم

mardi 27 avril 2010

آشفته بازار

 فعلا که بازار حرف‌های دوزاری گرم است و مشتری برای قربانت برم و من فدات زیاد پیدا میشود، یکی‌ مرغ پرکنده را سوخته می‌کند برای یک چند نگاه و چه چه، یکی‌ خود را قطعه قطعه می‌کند که برای چندی توجه، یکی‌ عینک ماه نگری میزند برای دموکراسی و دیگری تجلیل می‌کند از حقوق بشر، انگار همه چیز اینجا بازی است و همه دارن در حیاط خانه همسایه بازی گرگم به هوا بازی می‌کنن، همه در راه سبقت گیری در مطرح شدن هستند و این میان تماشاچیان به هم قول شرف از واقعی‌ بودن بازی کشتی‌ کچ میدهند.

یکی‌ سرود دبستانی می‌خواند برای دبستان‌های خالی‌ و دیگری بیرق دلاوری در برابر خود بر افرشته، یکی‌  سنگ به شکم بسته تا سیری نمایان نباشد و دیگری سنگ به شیطان رجم میزند که در جبهه آن نباشد، ‌ و همچنان تماشاچیان در حال قسم خوردن برای واقعیت کشتی‌ کچ. یکی‌ پطرس راه برگشته میشود انگشت در سوراخ کشتی خود سوراخ کرده می‌کند و دیگری لباس همسایه را پاره می‌کند و قطار بی‌ ترمز را آگاه از خطر می‌کند. و باز دوری باطل از آنهمه چرخش در حیاطی کوچک که به قدر باز کردن دست‌های کوچک چند کودک نیست.

همه در آن حیاط نقابی از صورتی‌ به یادگار دارند و همه هم همچون کلاغی به منقار ناشناخته و به آواز آشنا، همه در آن حیاط هستند فقط کاش کمی‌ بزرگتر بود و جایی برای همه‌های دیگر هم بود، کاش آن حیاط تنها در کنجی نبود و حیاطی به بزرگی‌ دنیا بود تا همه باشند و ببینند و بفهمند. و باز همان قسم‌ها ولی‌ اینبار نه برای واقعی‌ بودن بلکه قسمی بود برای آنچه از سیاهی ذغالی باقی‌ مانده و میخواهند رنگ زیبای شب را هم با آن نجس کنند.

بيانيه رسمي شماره 1 شوراي برگزاري مراسم روز جهاني كارگر سال 89


 (شنبه - يازده ارديبهشت- تهران ،ساعت 5 عصر ، مقابل وزارت كار )
كارگران، معلمان، دانشجويان، پرستاران، مزدبگيران  !
زنان و مردان  و  عموم مردم آزادايخواه!
 روز جهاني كارگر ( يازده ارديبهشت) ،روز اول ماه مه در امسال ،روز تلفيق خواسته ها و مطالبات‌ دموكراتيك و آزاديخواهانه با مطالبات اقتصادي و سياسي همه ي ماست.
بدون گره خوردن مطالبات اقتصادي ما از طريق قدرت طبقاتي و متشكل ما، با خواسته هاي آزاديخواهانه و دموكراتيك،‌ اعتراضات ما تنها و تنها تبديل به ابزاري براي به قدرت رسيدن گروه و جناحي ديگر از جناح هاي سرمايه داري خواهد بود. برابري اقتصادي و برابري اجتماعي- سياسي بدون يكديگر از مفهوم تهي خواهد شد. امسال در روز جهاني كارگر، ما بر عليه فقر، نا برابري ، سطح پايين دستمزدها ،حقوق هاي معوقه،‌عدم امنيت شغلي ،حذف سوبسيد ها(طرح هدفمند كردن يارانه ها )، سركوب هاي سياسي و اجتماعي و در يك كلام سركوب كرامت انساني خود به اعتراض بر خواهيم خواست.
در روز جهاني كارگر سال 89 (شنبه ،يازده ارديبهشت)،‌ مهمترين خواسته ها و مطالبات عمومي مردم و به وي‍ژه مطالبات كارگري ِ زير(كه خلاصه ي مطالبات و از عمده ترين خواسته هاي كارگري ميباشند)، در شعارها و خواسته هاي ما و در همه جا مطرح خواهد شد و تلاش ما كارگران بر اين خواهد بود كه نه تنها در مراسم هاي اين روز ،بلكه پس از آن و در هر جا و هر زمان و بيش از پيش براي تحقق اين خواسته ها دست به مبارزات خستگي ناپذيربزنيم.
1-                  ما خواستار آزادي فوري و بدون قيد وشرط تمامي زندانيان سياسي ( اعم از زندانيان كارگري و معلمان، دانشجويان، زنان فعالين حقوق كودك ، روزنامه نگاران) و تمامي زندانيان عقيده و بيان و تمامي زندانيان حوادث اخيرهستيم. اعتراض و آزادي بيان جزو حقوق ابتدايي و مسلم مردم است. تمامي احكام قضايي صادره براي فعالي سياسي- اجتماعي و كارگري لغو و تعقيب قضايي عليه آنان متوقف بايد گردد.
2-                  آزادي تشكل هاي مستقل طبقاتي، آزادي انجمن ها، تحزب، اعتراض و اعتصاب و آزادي مطبوعات و آزادي بيان و انديشه، حق مسلم انساني ماست. ما براي كسب اين حقوق و مطالبات دست از مبارزه برنخواهيم داشت.
3-                  تعيين حداقل دستمزد 303 هزارتومان اعلام شده توسط شوراي عالي كار ، درحاليكه خط فقر اعلام شده توسط برخي نهاد هاي رسمي حاكميت 900 هزارتومان است، نشان از عطش بي پايان نظام سرمايه داري به استثمار هرچه بيشتر كارگران و مزد بگيران و كسب سود هرچه بيشتر است. ما خواهان اعلام حداقل دستمزد توسط نمايندگان مستقل كارگري و تشكل هاي مستقل آنان و براساس حداقل هاي يك زندگي شرافتمندانه و انساني هستيم.
4-                  ما درمقابل طرح ضد انساني ،سود محورانه و  وحشيانه ي حذف سوبسيد ها ( هدفمند كردن يارانه ها) كه چيزي جز خوش خدمتي به منافع سرمايه داري داخلي و جهاني نيست، دست از هرگونه اعتراض و اعتصاب برنخواهيم داشت و عموم مردم را دعوت به اعتراضات گسترده عليه هر درجه از اعمال اين اقدام ضد مردمي مي نماييم.
5-                  ما ضمن تأكيد بر لزوم تأمين تمامي بازنشستگان براي داشتن يك زندگي انساني وشرافتمندانه، خواهان برچيده شدن قوانين بردگي مدرن و روش هاي آن از جمله قراردادهاي سفيد امضا و قراردادهاي موقت هستيم.
6-                  ما خواهان برخورداري تمامي افراد جامعه از آموزش، بهداشت و خدمات عمومي رايگان هستيم.
7-                  ما جنبش هاي اجتماعي ديگر مانند جنبش زنان، جنبش حقوق كودك و جنبش دانشجويي را متحد خود مي دانيم و هرگونه تعرض به آنان را تعرض به جنبش كارگري و تجاوز به كرامت انساني  ِاكثريت افراد اجتماع مي دانيم.
8-                  ما ضمن حمايت از كارگران مهاجر در ايران از جمله مهاجرين افغان،‌خود را در صف مبارزه جهاني طبقه كارگرمي بينيم و از مطالبات و خواسته هاي تمامي كارگران جهان حمايت مي كنيم. همچنين ما خواستار آن هستيم كه روز اول ماه مه،‌ تعطيلي رسمي اعلام شود و هرگونه ممنوعيت اجراي مراسم  در اين روز ملغي گردد.
زنده باد همبستگي جهاني طبقه ي كارگر-5/2/89
  ( 1may1389@gmail.com ) شوراي برگزاري مراسم روز جهاني كارگر – سال89 
زمان و مكان برنامه :                            
شوراي برگزاري مراسم روز جهاني كارگر سال 89  با لحاظ كردن امكانات زماني و مكاني مختلف ،ضمن دعوت  از ديگر افراد و گروه هايي كه به دليل تاخير ما در اعلام برنامه و به دليل عدم انسجام و برنامه اي از پيش تعيين شده ،زمان ها و مكان هاي احتمالي ديگري را براي مراسم اين روز پيشنهاد كرده بودند ، اعلام ميكند ما كارگران ،مستقل از هرگونه مطالبات و برنامه هايي كه هر گروه يا گرايش فكري- سياسي اعلام نموده است ،با طرح مطالبات و شعارهاي مستقل خود (از جمله مطالبات ِهشت گانه ي فوق )،در روز شنبه يازده ارديبهشت ،بدين ترتيب گرد هم خواهيم امد و مطالبات خود را فرياد خواهيم زد :
مراسم روز جهاني كارگر: تهران – ساعت 5 عصر – خيابان آزادي، مقابل وزارت كار و سپس راهپيمايي به سمت  ميدان انقلاب (عبور از مسير خيابان هاي خوش ،رودكي، نواب،اسكندري ،جمالزاده – ميدان انقلاب ) و در شهرستان ها در مقابل ادارات كار يا مكان هاي منتخب خود كارگران و در ساعاتي كه اعلام مينمايند.

lundi 26 avril 2010

اطلاعيه شوراي موقت کارگران پتروشيمي ماهشهر بمناسبت اول ماه مه ، روز جهاني کارگر ( ١١ ارديبهشت )




دوستان کارگر

اول ماه مه ، روز جهاني کارگر در راه است . به اين روز مهم کارگري چند روز بيشتر نمانده است . با يد براي  گراميداشت اين روز آماده شويم ، اين روز خودمان است و آنرا بايد هر چه باشکوهتر جشن بگيريم . روز جهاني کارگر  بيانگر روز  اعتراض جهاني  کارگر به وضعيت موجودش است . بمناسبت اين روز مهم به هر شکلي که امکان پذير است بايد دور هم جمع شويم و اعلام کنيم که فقر و بيکاري ، سيه روزي و نداري و بي حقوقي حق کارگر نيست . کارگر در جهان امروز توليد کننده همه نعمتهاست ولي خود از حق داشتن و استفاده اين نعمتها محروم است . همه مواهب  زندگي انساني مانند مسکن ، غذا ، امکانات بهداشتي  و درمان ،  ملزومات آموزش و پرورش  و امکانات تفريحي محصول تلاش و عملکرد کارگر است ، ولي آنچه امروز بعيان شاهدش هستيم ، اينست که  کارگران  از دستيابي به اينهمه نعمت محروم اند . نصيب کارگر امروزي در همه کشورها و از همه بدتر در کشور خودمان بيکاري ، بي مسکني ، بي غذائي و سو تغذيه  و بي بهداشتي است . در اول ماه مه ،  به اين شرايط  رقت بار اعتراض  کنيم . به حقوق سيصد هزارتوماني  اعلام شده از طرف دولت اعتراض داريم و اعلام ميکنيم که  ديگر بس است ! ديگر نميشود به اين فقر و فاقه تن داد و ادامه داد ! با اين بي حقوقي نميشود زنده ماند . اصلا اعتراض حق کارگر است ، کارگر را نبايد بخاطر اعتراض داشتن و اعتراض کردن زنداني کرد و شلاق زد . تشکل حق کارگر است . سازمان يافتن در شورا هاي واقعي حق کارگر است . تشکيل شورا ابزار بهم پيوستگي  کارگر است که صداي اعتراض اش را بگوش  همه هم طبقه اي هاي خودش و جامعه برساند . شورا همبستگي کارگران  در هر کارخانه و  مجموعه کارخانجات را عملي ميسازد .

دوستان کارگر

براي اعلام  خواسته هاي کارگري  در روز  اول ماه مه  ، ما  قطعنامه اي را به همه کارگران مجتمع ها در ماهشهر پيشنهاد ميکنيم و   بدين طريق از همه شما ميخواهيم که مفاد   اين قطعنامه را در ميان خودتان به بحث بگذاريد و به عنوان کيفر خواست کارگران بر عليه شرايط موجود ،  تصويب و رو به جامعه اعلام کنيد و براي عملي کردن اين گام مهم ،  قطعنامه را تکثير و پخش کنيد.

و اما قطعنامه

١ - ما کارگران به دستمزد ٣٠٠٠٠٠ ( سيصد هزار تواني ) اعلام شده ازسوي  دولت اعتراض داريم و خواست فوري ما اينست  که با توجه  شرايط فعلي و براي  تامين  يک  زندگي انساني و در خور شان انسان  ،   حقوق کارگر  نبايد کمتر از يک ميليون تومان باشد .

٢- ما خواهان پرداخت  فوري حقوقهاي معوقه هستيم  و دلايلي مانند مشکل بي پولي کاخانجات و مجتمع ها مشکل کارگر نيست که به اين بهانه حقوق ناچيزش پرداخت نگردد .

٣- حق تشکل و اعتراض از حقوق بديهي کارگر است و اين حق بايد برسميت شناخته شده  و بنابراين هيچ کارگري را بدليل اعتراض  به شرايط زيست و کار ، نبايد زنداني و شکنجه کرد .

٤- رهبران کارگران که هم اکنون در  زندان هستند ،   بايد  فوري و بدون قيد و شرط آزاد  گردند . ما خوهان آزادي منصور اصانلو ، ابراهيم مددي ، علي نجاتي و فرزاد کمانگر  و همه زندانيان سياسي هستيم .

٥- ما خواهان  لغو قراردادهاي موقت و  سه ماهه و  سفيد امضا  در روابط کارفرما و کارگران هستيم   .

٦ما خواهان  لغو مجازات اعدام از قوانين قضائي کشور که به مثابه ابزاري براي ترساندن جامعه  و  به انقياد کشاندن مردم و کارگران  و  در جهت به تمکين واداشتن کارگران به تحمل  فقر و فاقه روز افزون  در جامعه عمل ميکند ،  هستيم  . 

٧ما خواهان لغو تبعيض جنسيتي بين زن و مرد در محيطهاي کار بوده  و خواست  ما  برابري   زن و مرد در ابعاد حقوقي ، اجتماعي ، اقتصادي  و فرهنگي است   .

٨ما خواهان لغو کار کودکان در همه محيطهاي کار بوده  و  خواستار مجازات  کساني هستيم  که مبادرت به استثمار کار  کودکان ميکنند .

٩- برچيده شدن دستگاههاي سرکوب کارگري در مجتمع ها که تحت پوشش حراست و غيره عمل مينمايند ، خواست فوري ماست .

١٠- ما خواهان  آزادي بي قيد و شرط عقيده ،  بيان ، اجتماعات ، تشکل و تحزب هستيم .
زنده باد همبستگي کارگران
  شوراي موقت کارگران پتروشيمي ماهشهر-٣١ فروردين ٨٩

mardi 20 avril 2010

ای رنجبر

********************{ای رنجبر}***************
تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر
ریختن از بهر نان از چهر آب ای رنجبر
زینهمه خواری که بینی زافتاب و خاک و باد
چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر
از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی
چند میترسی ز هر خان و جناب ای رنجبر
جمله آنان را که چون زالو مکندت خون بریز
وندران خون دست و پائی کن خضاب ای رنجبر
دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن
تا شود چهر حقیقت بی حجاب ای رنجبر
حاکم شرعی که بهر رشوه فتوی میدهد
کی دهد عرض فقیران را جواب ای رنجبر
آنکه خود را پاک میداند ز هر آلودگی
میکند مردار خواری چون غراب ای رنجبر
گر که اطفال تو بی شامند شبها باک نیست
خواجه تیهو می‌کند هر شب کباب ای رنجبر
گر چراغت را نبخشیده‌است گردون روشنی
غم مخور، میتابد امشب ماهتاب ای رنجبر
در خور دانش امیرانند و فرزندانشان
تو چه خواهی فهم کردن از کتاب ای رنجبر
مردم آنانند کز حکم و سیاست آگهند
کارگر کارش غم است و اضطراب ای رنجبر
هر که پوشد جامه‌ی نیکو بزرگ و لایق اوست
رو تو صدها وصله داری بر ثیاب ای رنجبر
جامه‌ات شوخ است و رویت تیره رنگ از گرد و خاک
از تو میبایست کردن اجتناب ای رنجبر
هر چه بنویسند حکام اندرین محضر رواست
کس نخواهد خواستن زیشان حساب ای رنجبر
پروین

اخراج گسترده كارگران و بحران معيشتى كارگران بيكار

 
شهرزادنیوز: بحران در واحدهای تولیدی گسترش بیشتری مییابد. در برخی واحدها بسیاری از کارگران اخراج شدهاند. کارگران برخی کارخانهها نیز ماههاست دستمزد دریافت نکردهاند و در معرض اخراج قراردارند.

در تبریز بیکارسازیها هر روز گسترش بیشتری مییابد. تراکتورسازی، کبریتسازی و موتوژن تبریز به مرور بسیاری از کارگران خود را اخراج کردهاند. تراکتورسازی تبریز در آستانهی تعطیل قرار دارد و 2300 کارگر آن درمعرض اخراجند.

در ورامین 50 واحد صنعتی تعطیل شدهاند. خبرگزاری ایلنا، به نقل از امامجمعهی خیرآباد ورامین نوشت: در اثر رسيدگي نكردن مسوولان حدود 50 درصد واحدهاي صنعتي خيرآباد تعطيل شده اند.

ایلنا در گزارش دیگری از دو کارخانه نیمه تعطیل ایران ترمه و تهران پتو، به نقل از یکی از کارگران نوشت که کارگران این شرکتها 26 ماه است که حقوق دریافت نکردهاند.

یک کارگر کارخانهی ترمهی قم با اشاره به کاهش تدریجی تعداد کارگران این کارخانه از 3000 به 200 کارگر، افزود: بعد از اخراج بسیاری از کارگران کارخانه، تنها به عده معدودی از کارگران بیمه بیکاری تعلق گرفته است و بیشتر کارگران حتی از بیمه بیکاری هم محروم شده اند.

طبق قانون کسی که 6 ماه سابقه کار داشته باشد، بیمه بیکاری به او تعلق می گیرد، اما با بخشنامههای داخلی بسیاری از کارگران را از این حق محروم کردهاند.

ایران پرس نیوز







samedi 17 avril 2010

vendredi 16 avril 2010

تجمع دانشجویان دانشکده هنر در اعتراض به ادامه بازداشت هنرمندان دربند



جمعه 27 فروردين 1389 ساعت 08:36 |

خبرگزاری هرانا - دانشجویان دانشکده هنر اواخر هفته گذشته در اعتراض به بازداشت جعفر پناهی و محمد نوری زاد در دانشکده سینما -تئاتر تهران تجمع های اعتراضی برگزارکردند.

به گزارش کلمه، دراین تجمع تعداد زیادی از دانشجویان شرکت داشتند و تمامی کلاسهای بعد از ظهر یکشنبه را تعطیل کردند.


بر اساس این گزارش، در این تجمع دانشجویان دانشکده هنر خواستار آزادی محمد نوری زاد و جعفر پناهی شدند.

عکس از ارشیو

jeudi 15 avril 2010

ویدئو‌ای از کارگران اخراجی، آماده سازی برای تظاهرات روز کارگر

صدور حکم زندان علیه دو فعال کارگری در شهر کامیاران



دو تن از فعالین کارگری شهر کامیاران و از اعضای کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری به نام های "آزاد منیری نیا و کاوه گل محمدی" هر یک به 4 ماه زندان تعزیری محکوم شدند.
این دو فعال کارگری در شهریور ماه سال گذشته توسط نیروهای امنیتی دستگیر و پس از یکماه بازداشت هر کدام با قرار وثیقه 15 و 20 میلیون تومانی آزاد شدند. اتهام نامبردگان تبلیغ علیه نظام ذکر شده است.

آغاز اخراج کارکنان شرکت مخابرات پس تصاحب آن توسط سپاه پاسداران/ اعتراض کارگران سیمان هرمزگان



به گزارش خبرگزاری هرانا اخراج کارکنان شرکت مخابرات ایران پس از واگذاری به کنسرسیوم توسعه اعتماد مبین وابسته به شرکت های زیر مجموعه سپاه پاسداران آغاز شده است.
به اعتراف یکی از کارگزاران رژیم در مجلس اسلامی شرکت مخابرات از روزهای اول واگذاری به سپاه اخراج کار...کنان خود را آغاز و حتی مراکز اطلاعاتی 118 را نیز در شهرستان ها تعطیل کرده است.

 

اعتراض کارگران سیمان هرمزگان به عدم تغییر قراردادهای کار



کارگران پیمانکاری کارخانه سیمان هرمزگان از عدم تغییر شیوه کاری خود از وضعیت پیمانی به قراردادی اعتراض کردند.
بنا به گزارش خبرگزاری حکومتی "ایلنا" با گذشت بیش از 2 سال از دستورالعملی که جهت تغییر شرایط کاری کارگران پیمانکاری به قراردادی صادر گردیده کارفرمای کارخان...ه سیمان هرمزگان از اجرای آن خودداری می ورزد و این امر موجب اعتراض کارگران شاغل در این کارخانه گردیده است

 

 عکس از آرشیو

http://sobh-e-tehran.uuuq.com/Images/Num%20158/11.jpg

mardi 13 avril 2010

جوابی‌ برای مادری همچون مادر من! من هم همچون فرزندانی که پناه دادید زمانی‌ از شدت باتوم دنبال آغوش مادری می‌گشتم..


نظر این مادر گرامی‌ در زیر مطلب من. 

 من یک آدم سیاسی نیستم ولی بارها به خیابان آمدم و رایم را پس خواستم و کتک خوردم، من یک آدم سیاسی نیستم ولی آنچه را جامعه ایران لازم دارد در مشی سیاسی اصلاح طلبان دیدم، من یک آدم سیاسی نیستم ولی در اطراف خود به شعاع خیلی بزرگی دیدم که مردم برای اصلاح طلبی به خیابان آمدند نه بر اندازی، من یک آدم سیاسی نیستم ولی مادری هستم که بارها تن خود را پناه فرزندانی کردم که در معرض دستگیری بودند، من وامثال من اجازه نمی دهیم که اصلاح طلبی و زجری که این چند ساله در مبارزه رویارو با استبداد سیاه کشیده اند را به این راحتی زیر سوال ببرید

جواب به نظر ایشان:
مادر عزیز، شاید من را فرزند خود ندانید ولی‌ من به شما که پای به خیابان گذاشتید و فرزندان کشورم را امان دادید، افتخار می‌کنم، برایم مهم نیست برای چی‌ به خیابان رفتید، برایم مهم است که برای حقتان رفتید، حال این حق از نظر من خوب باشد یا خوب نباشد، مهم نیست! شما هم مادری هستید از جنس مادر من، همان پیر زن سفید موی که روز آخر دیدن تمام آنان سیاه بود.
مادر عزیز همه کار‌های شما پسندیده و خوب ولی‌ جایی برای منّت نیست! رأی دادی آنها هم نوش جان کردند، اگر نمیرفتی جای سوال بود! و حالا جواب اینکه زجر کشیدی یا نه باید بگم:
مادر عزیز که به عنوان یک فرزند یکی‌ دیگر از مادران ایران برایتان مینویسم، من آن زمان که باتوم به بدنم خورد ۱۶ سال داشتم، آنزمان که گاز اشک آور چشمانم را سوزاند ۱۶ سال داشتم و آنزمان هم که در بازداشت گاه‌ها نرمترین جای بدنم استخوانم بود در همان سنّ بودم، همان زمان که اصلاحات داشت جشن پیروزی انتصابات خاتمی را جشن می‌گرفت را میگم! آن زمان هم دانشجویان زیادی به توهم حمایت خاتمی دل بسته بودند و صدا از سنگ بر آمد از ایشان حمایت دیده نشد، همه سرکوب و خون مالی‌ شدند و زندان و خفقان بار دیگر بیشتر از چند سال مردم را خاموش کرد. مادر ایران اگر مادر باشی‌ و زجر فرزند دور از وطن داشته باشی‌، می‌فهمی مادر من که ۱۰ سال است بخاطر این اصلاح طلب‌ها و دوستانشان در نظام مقدس، از دوری فرزندش چه‌ها که نمیکشد، چه شب‌ها که بخوابش نمیروم و جشن آمدن من را می‌گیرد و چه شب‌ها در آغوشش من را احساس نمیکند! چه اشک‌های که برای من که تنها 27 سال دارم نریخته و چه ظلم‌های که بخاطر من رژیم به ایشان نکرده! من باید به کی‌ اجازه ندم؟ من باید از کی‌ زندگیم را پس بگیرم؟ از کی‌ باید خانواده‌ام را پس بگیرم؟ شما به من تقاص این همه ظلم را پس میدهید؟ پس شکایت من پیش کی‌ میرود؟ من هم مثل بیشتر ایرانیانی که رفتند و سفارت گرفتند هستم، آنها هم دردی بدتر از من دارند! شما زجر آنها را دیدید؟ شما زجر خانواده‌های آنان را حس کردید؟ اصلا دور نروید نزدیک خودتان! در همان ایران، تا حالا گلزار خاوران رفتید؟ چند مادر داغ دیده را میشناسید؟ آنها چی‌ میگن؟ آنها هم مثل شما به چند آخوند و موسوی و نبوی و سازگارا و خاتمی و مخملباف و گنجی و سروش اعتماد دارند؟ آنها فرزندانشان را از کی‌ بگیرند؟ میدانم سخت است جواب دادن به این سوال‌ها اگر واقعا مادر باشید! چون دلی‌ از سنگ می‌خواهد تحمل و دوباره دل بستن به اینها!
 بار دیگر مردم را به صندوق‌ها کشیدند و باز نظام را مقدس کردند و این بار هم در میانه راه آقایان حفظ نظام و ولایت از خون جوانان برایشان مهمتر است.
مادر من شما فرزندان این مرز و بوم را محکوم به جرم نکرده نکنید تا مجرمان صاف صاف در میانتان میگردند! من نه حکم حکومتی داشتم و نه ریاست و منصب، من هم همچون فرزندانی که پناه دادید زمانی‌ از شدت باتوم دنبال آغوش مادری می‌گشتم.
چرا زیر سوال نبرم وقتی‌ زندگی‌ و دنیا چند میلیون انسان در زمان همین انسان‌ها هدر رفت؟ میگویید گذشته، خوب حالا چه گلی‌ به سر ملت زده اند؟ همه که حرف اول و اخرشان نظام و امام و ولایت است! شما هم ولایتی هستید؟ شما از آقای نبوی دفاع کردید ولی‌ به عنوان یک مادر غیر سیاسی از شما میپرسم، چرا مخالفانی که ۳۰ سال به رژیم جنایت نه گفتند حالا برای یک معاون وزارت کشور که دلقکی بیش نیست *عوضی‌* هستند؟ پس حتما من هم باید بگم به شما اجازه نمیدم مخالفین را زیر سوال ببرید، چون هرچه باشد دنیا تاریخی‌ دارد و انسان گذشته ای!

lundi 12 avril 2010

نامه‌ای از یک عوضی‌ به یک تفاله!

به نظر مشکل آقای نبوی با دوستان هلند در چند نکته بود: ۱- آنها با شعار یا حسین میر حسین و الله اکبر فاصله داشتند و به جای این اراجیف عمل را انجام دادند و لانه‌های جاسوسی رژیم که مقصد و معبود دوستان آقای نبوی است را مورد حمله قرار دادند. ۲- آقای نبوی یک اپزیسون نیست بلکه یک رانده از قدرت است که در مدت گذشته و در جریان اعتراضات اخیر مردم ایران خود را به خوبی‌ در قالب یک اصلاح طلب متعهد به نظام اسلامی  نشان داده و چه بسا طرحی هم در همین راستا گذاشتند که به عینی دیدیم و نتایج آن هم احساس شد.
آقای نبوی باید همان روزی که میگفتی‌ آنها حقشان بود اعدام می‌شدند همه باورت میکردند ولی‌ با کمال پر روی کسانی‌ از تو به عنوان یک انسان شریف یاد کردند که این حرف را نزدید، ولی‌ آیا واقعیت داشت یا نه؟ با این مطلب جدیدت همه را بر این داشتی که از یک اطلأعاتی وزارت کشوری گذشته که غیر از دلقک بازی و مسخره گوی حرفی‌ ندارد چیزی جز این نباید انتظار داشت، و البته با گذاشتن‌ ای مطلب از طرف خودتان در سایت جرس بیشتر از پیش پایبندی خودت را به سفارت‌ها و امام راحل تان نشان دادید. این بار دیگه ماله کشان درگاه اصلاحات کدام حرفات را لاپوشی کنند و با کدام تحریف به بقیه بگویند ما انجا بودیم و نشنیدیم که نبوی حرفی‌ اینچنینی بزند، کسی‌ که در مطلب (مزخرف نامه) خود چنین ادبیاتی داشته باشد معلوم است که در محافل گفتن (آنها کمونیست بودند و حقشان اعدام بود) براش سخت نیست.
سخن آخر: آقای نبوی من هم به مانند یک عوضی‌ به شما یعنی یک تفاله خمینی پرست نگاه می‌کنم و این را برای خودم به رسمیت میشناسم که با کامل صداقت به شما بگویم حالم از شما و تفاله‌های چون شما به هم می‌‌خورد.

dimanche 4 avril 2010

کودتای سیاه اسلامی, انقلاب سبز اسلامی, نسل عاصی از نظام اسلامی




حضور هزاران دختر و پسر جسور در نبردهای شبانه روزی هفته های اخیر پس از اعلام نتایج تقلبی انتخابات ریاست جمهوری دهم، آن چنان سیلی محکمی به گوش کودتاچیان سپاه پاسداران بود که سرمستی پیروزی را از سرشان پراند. پیگیری و خشم این جوانان در مبارزات چند روزه رهبران "انقلاب سبز" را نیز در مخمصه و دو راهی قرار داده است. چه کنند که هم "مصلحت نظام" را حفظ کنند و هم این موج خشمگین را مهار کنند، زیرا اگر این خشم و غیظ که کل نظام جمهوری را آماج قرار داده است، ادامه یابد، نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان!

خشم و نفرت مردم از اعلام کودتای انتخاباتی خامنه ای - احمدی نژاد، فقط به این دلیل نیست که بار دیگر نظام جمهوری اسلامی نشان داد که آرا مردم برایش پشیزی ارزش ندارد بلکه تقلب و کودتای انتخاباتی چکاننده شعله های خشم و نفرت سی ساله مردم علیه تحقیر و بی حقوقی شان بود. گسل و شکاف درون نظام اسلامی هوایی را ایجاد کرد که آتش زیر خاکستر شعله کشید. تنفر و بغض سی سال تحقیر حجاب اجباری و قوانین و روابط اجتماعی زن ستیزانه زبانه کشید! جوانان به ستوه آمده از گشت های ارشادی که بر خصوصی ترین ابعاد زندگی آنان کنترل اعمال می کنند، دانشجویان عاصی از سیستم سرکوبگرانه ای که دانشگاه را تبدیل به پادگان و مسجد کرده اند، روشنفکران و هنرمندانی که در فضای مسموم استبدادی سی سال گذشته موجودیت شان زیر سئوال رفته، کارگران و زحمتکشان که طی سی سال گذشته دولت مستضعف پرور آنان را به فلاکت و بدبختی رسانده است، و برای درخواست پایه ای ترین حق خود یعنی داشتن تشکل شلاق می خورند، و چند میلیون جوان که نظام جمهوری اسلامی آینده ای جز اعتیاد و مواد مخدر و تن فروشی برای آنان در چنته ندارد، منفجر شدند و انفجارهای پی در پی شان در راه است.

تقلب و کودتای انتخاباتی 22 خرداد امسال بار دیگر نشان داد که این این نظام چیزی نیست جز جمهوری چپاول، خرافات و تحجر، استبداد مذهبی، سرکوب و کشتار، جمهوری طبقات استثمارگر و ستمگر از نوع اسلامی.

بی دلیل نیست که با گذشت چند روز از شروع اعتراضات، خواسته های مردم از درخواست های سه کاندید بازنده ریاست جمهوری بسیار پیشی گرفت. در واقع این سه کاندید (میر حسین موسوی، مهدی کروبی، محسن رضایی) به عدم دمکراسی در میان طبقه حاکمه جمهوری اسلامی اعتراض دارند. اما مردم به موجودیت ارتجاعی نظام جمهوری اسلامی معترضند. نظامی که طی سه دهه حاکمانش از موسوی گرفته تا کروبی و رفسنجانی و خامنه ای و احمدی نژاد بر پایه سرکوب و استثمار اکثریت مردم اقتدار خود را حفظ کرده اند. این خشم و نفرت با انتخابات ریاست جمهوری و بازنده شدن موسوی و کروبی شروع نشده است، هرچند که جناح بازنده ی انتخابات بر آن پرده سبز خفقان آور خود را پهن کرده است.

دو نبرد از دو جنس متفاوت

1 - دو جناح رقیب حاکمان نظام اسلامی که در انقلاب 1357 ثمره انقلاب مردم را دزدیدند، در سال 1388 رای یکدیگر را دزدیدند.

برای اولین بار دو جناح پر قدرت هیئت حاکمه جمهوری اسلامی نبرد خود را از حجره ها و پستوهای حوزه علمیه قم و اندرونی های ولی فقیه و آیات عظام به سطح جامعه کشانده اند. اینان هرگز در سی سال گذشته بی گدار به آب نزده و دعواهای خانوادگی و باندی خود را به این عریانی به درون مردم نکشیده بودند. چرا که می دانستند مردم می دانند "سگ زرد ، برادر شغال است" و برای جنگ های درونی آنان ناخن می سابند. روند کشاندن دعواهای خانگی هیئت حاکمه اسلامی به درون مردم از اواخر دهه هفتاد آغاز شد و در هفته های اخیر به نقطه عطف بی سابقه خود رسید. اشتباه نکنیم، دسته بندی ها و باندها ثابت نیست. عطش چپاول و غارت مردم، عطش قدرت، و جو سرکوب و خشونت برای حفظ اقتدار، هر دم فرد و گروهی را از یک باند به باند دیگر این حکومت منتقل می کند.

امروز دو جناح از حاکمان اسلامی ایران، در یکسو احمدی نژاد و سپاه پاسداران با حمایت ولی فقیه و در سوی دیگر هاشمی رفسنجانی همان عالیجناب خاکستری پشت پرده در ائتلاف با جناح اصلاح طلب محمد خاتمی و حزبش، میرحسین موسوی از جریان اصولگرایان اصلاح طلب شده و مهدی کروبی در مقابل یک دیگر صف آرایی کرده اند. سر کردگان هر دو جناح بقدر کافی رسوا و منفور مردم هستند که با قامت منحوس خود بطور علنی وارد جنگ نشوند که خود آن را به خیابانها و صندوق های رای انتخاباتی کشانده اند، اما از بخت بد چهره های وجیه المله شان هم کارنامه ای بهتر از متولیان خود ندارند. از احمدی نژاد گرفته که طی چهار سال ریاست جمهوری تلاش کرد در سرکوب زنان و جوانان گوی سبقت از 8 سال دوره وحشت و کشتار نخست وزیری میر حسین موسوی برباید؛ از کسی که طی دوران حکومتش به نخست وزیرکشتار ملقب شد. (1)

تشدید جنگ بین جناح رفسنجانی و خامنه ای تا به حدی که در مناظره های تلویزیونی، کاندیداهای جنایت و چپاول یکدیگر را افشا کنند بیان از یک شکاف و ترک جدی در کل نظام جمهوری اسلامی است. عوامل گوناگونی موجب این شکاف و ترک شده اند. مهمترین فاکتور در عرصه داخلی گسترش جنبش های اعتراضی زنان، دانشجویان و جوانان، کارگران در سال های اخیر است. در حیطه بین المللی جمهوری اسلامی با مسائل مهمی روبرو است. مسئله خاورمیانه و نقش ایران در ارتباط با جنبش های اسلامی منطقه مسائل پر مشاجره روابط خارجی ایران با جهان امپریالیستی است. صف آرایی این دو جناح کاملا تحت تاثیر این دو فاکتور مهم است.

در این جنگ و خصومت هر دو جناح بطور جدی در مقابل هم صف آرایی کرده اند. هر دو می خواهند با کشاندن مردم به خیابانها نمایش قدرت دهند. هر دو می خواهند نارضایتی و خشم مردم را به نفع خود و علیه جناح رقیب به کار گیرند. احمدی نژاد با ژستی پوپولیستی توده های تحتانی و فقیر شهر و روستا را مخاطب قرار داده و موسوی با برنامه اسلامی معتدل اقشار میانی، زنان و جوانان را مخاطب خود قرار داده است.

دراینجا ضروری است به نقش نیروهای سیاسی معینی که طی سی سال گذشته مرتبا در تلاش ساختن پل بین مردم و حاکمین جمهوری اسلامی بوده اند، اشاره کنیم، بویژه که آنان در انتخابات اخیر برای اصلاح طلبان سنگ تمام گذاشتند. اغلب، از آنان بعنوان طرفداران اصلاحات از درون یاد می شود. اینان بازتاب منافع لایه هایی از طبقات میانی مرفه هستند که در حسرت ادغام در نظام استثمار و ستم لحظه شماری می کنند، همواره حاضر به یراق هستند تا خوش خدمتی خود را به نظم موجود اثبات کنند. پیگیری شان در جستجوی امکان"اصلاحات از درون نظام" از همین اشتیاق و حسرتشان سرچشمه می گیرد. منظورشان از"امکان اصلاحات از درون نظام" این است که نظام حاکم پتانسیل آن را دارد که اینان را در خود ادغام می کند و از این رهگذر بر کارآیی خود بیافزاید.(2) طیف های رنگارنگ این جریانات نه فقط نقش مهمی در کشاندن برخی جوانان و روشنفکران به پای صندوق های رای داشتند بلکه این بار از شادی در پوست نمی گنجیدند و فریاد می زدند دیگر نیازی به انقلاب نیست. در هفته های قبل از انتخابات شیپور می زدند چه نشسته اید که این انتخابات نشان می دهد که تغییرات جدی بدون اینکه از دماغ کسی خون بیاید در راه است. باری باز هم حسابشان غلط از آب در آمد. با این حال تا کنون طاقه های پارچه سبز بزازی ها را خالی کرده اند تا همبستگی شان با "مردم" را به سبز آذین کنند شاید این بار گره از حسرت شان باز شود.

2 - این شورش آغاز ضیافت انقلابی من است، انقلابی که با دم کوتاه نیست

باز گردیم به نبرد واقعی، نبردی که نیروی محرکه اش اشتیاق به آینده نو و آزاد و برابر است. نبرد از جنسی کاملا متفاوت که در کنار تشدید جنگ و خصومت در میان هیئت حاکمه جمهوری اسلامی در جریان است. جهان غرب در سطح رسانه های بزرگ بین المللی تا جریانات و نیروهای سیاسی لیبرال و سازشکار وشخصیت های ریز و درشت آنان تلاش دارند این نبرد را در دنیای رسانه ای به زائده جنگ خانگی جمهوری اسلامی تبدیل کنند. نبرد مردم با حاکمان اسلامی از زمان به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و دزدیدن ثمره انقلاب آنان توسط روحانیت به سرکردگی خمینی آغاز شد. مبارزه مردم ایران برای کسب حقوق اولیه و پایه ای خود طی سی سال گذشته با شدت و حدت متناوب جاری بوده و در دوره های مختلف شکل های متفاوتی بخود گرفته است. در دهه 60 نسل جوانان برآمده از انقلاب نبرد خونینی را برای باز پس گرفتن ثمره انقلاب ضد سلطنتی ضد امپریالیستی به پیش بردند. این نبرد طی دهه 60 با کشتار هزاران زن و مرد در میدان های نبرد و یا در سیاهچال های جمهوری اسلامی به خاک و خون کشیده شد. از قضا سردمداران این کشتارها همین چهره های اصلاح طلبی هستند که امروز وعده برخی حقوق ناچیز را به مردم می دهند.(3)

مهمترین نیروی این نبرد، جوانانی هستند که فضای اختناق را شکستند و بی باکانه با اوباشان زره پوش و حزب الهی و نیروهای نظامی درافتاده اند. جنس نبرد اینان با کودتاچیان متفاوت از جنس مخالفت و نارضایتی کاندیداهای گروه باصطلاح اصلاح طلب است. بی تردید هزاران دختر و پسر جوانی که با موج سبز هواداری از میرحسین موسوی پای صندوق های رای رفتند، با امید به تغییرات جدی بود. آنان که از همه قید و بندهای شریعت بر دست و پای شان بیزارند، آنان که از تبعیض جنسیتی در همه حیطه ها علیه زنان عاصی شده اند، آنان که از درگیری روزمره با گشت های ارشادی "منکرات" و قوانین سرکوبگرانه در مورد پایه ای ترین حقوق خود یعنی حق پوشش، حق معاشرت با یکدیگر، حق تجمع، آزادی بیان، آزادی فکر، حق اعتراض به ستوه آمده اند، راهی جز ساختن آینده خود بر ویرانه های متحجران و غارتگران حاکم ندارند .

هرقدر مبارزات جاری از مرزهای نظام حاکم فراتر می رود جریانات و نیروهای سیاسی فرصت طلب در سطح داخلی و بین المللی تلاش می کنند با استفاده از امکانات تبلیغاتی و برخوردار بودن از نفوذ در ساختارهای حکومتی غلظت اسلامی بیشتری را به این جنبش تزریق کنند. هرجا احساس می کنند رنگ سبز "انقلاب " شان در حال کمرنگ شدن است هراسان شده و شاهدان عینی و ذهنی فرا می خوانند تا نشان دهند این انقلاب از نوع اسلام ناب محمدی است. آنان این روزها بر "دوز" اسلام در بنگاههای خبرپراکنی خود افزوده اند تا جایی که گاه به گاه صدای دختران و پسران جوانی را از این رادیوها می شنویم که به سختی فارسی حرف می زنند و می گویند «ما نظام و حکومت خود را دوست داریم فقط به نتایج انتخابات اعتراض داریم.» (رادیو فردا ، صدای آمریکا و. ..)

برای بسیاری سئوال این است که چرا جناح احمدی - ولی فقیه دست به چنین تقلب آشکاری زد. در واقع آنان از مدتها پیش قصد داشتند جناح رقیب را کاملا از صحنه حذف کنند. جناح رقیب هم کسی جز رفسنجانی نیست که می خواست با کارت خاتمی و اصلاح طلبان وارد رقابت های انتخاباتی شود. البته پس از مذاکرات طرفین، بالاخره ولی فقیه و شورای نگهبان با کارت میرحسین موسوی توافق کردند. درجه ذوب میرحسین موسوی در ولایت و هم چنین کارنامه سیاه او در دوران نخست وزیر اش در دهه 60 دلایل کافی برای وفاداری بی قید و شرط او به نظام اسلامی است. بی جهت نبود که میرحسین موسوی در برنامه انتخاباتی خود وفاداری به ارکان نظام اسلامی، ولایت فقیه و قانون اساسی را تاکید چند باره کردد. اما محاسبات باند احمدی نژاد- خامنه ای در مورد حذف میرحسین موسوی از طریق کودتای انتخاباتی غلط از آب در آمد. ارزیابی آنان از وفاداری عمیق موسوی به نظام جمهوری اسلامی و اینکه گمان می کردند او از ترس خدشه دار شدن استحکام جمهوری اسلامی اعتراضی به این کودتا نخواهد کرد، غلط نبود.بلکه ارزیابی شان از جامعه در حال انفجار غلط بود. آنان تصور می کردند می توانند براحتی هر لحظه که اراده کنند، مردم را آشکارا و وقیحانه دست بیاندازند. انفجار مبارزات مردم، جناح میرحسین موسوی را به مسیری ناخواسته سوق داد، آنان حساب کردند که هرچند اعتراضشان به کودتا ممکنست چارچوبه های نظام را سست کند، اما اگر هم اعتراض نکنند انرژی عظیم توده های خشمگین بدون قیم و آقا بالاسر در خیابان ها سرازیر شده و حتما ساختمان جمهوری اسلامی را با ضربات کاری پائین می کشد. بنابراین بازهم با امید به حفظ نظام موجود وارد مقابله با باند کودتاچیان شدند و تصمیم گرفتند توفانی را که از سوی مردم خشمگین آغاز شده به بادبان سبز خود بیندازند.

انقلاب سبز بستری برای مخدوش کردن صفوف مردم و طبقات حاکمه

چشم انداز انقلاب سبز دو محور مختصات دارد. دو محور سیاسی و ایدئولوژیک که قرار است مبارزات مردم را در چارچوب همین نظام جمهوری اسلامی ترمز بزند. متولیان انقلاب سبز با پشتوانه ساختارهای حکومتی که در دست دارند و به یاری رسانه های بین المللی در حال تحمیل گفتمان خود به جنبش میلیونی مردم علیه نظامی هستند که جوهر و ماهیت آن نمی تواند چیزی جز سرکوب، فقر، بی حقوقی آحاد جامعه باشد.

یک محور این چشم انداز شعارهای سیاسی آن است از شعار "موسوی، رای منو پس بگیر" و یا "مرگ بر دیکتاتور" که منظور خامنه ای و احمدی نژاد است یا "مرگ بر سلطنت اسلامی" . کارکرد این شعارها اساسا در چارچوب پس زدن یک باند به نفع باند و جناح دیگر و قدرتمند تر کردن پایه های جمهوری اسلامی است. این نکات را میر حسین موسوی در بیانیه شماره 5 خود به صراحت اعلام کرده است.(4) نیروهای هوشمند خیزش های چند روز اخیر آگاهانه شعار "مرگ بر سلطنت اسلامی" و "مرگ بر جمهوری اسلامی" را سر می دهند تا نشان دهند حکومت اسلامی، چه از نوع سلطنتی و چه از نوع جمهوری اش هر دو حکومت چپاول و غارت و سرکوب مردم با وساطت احکام مذهبی هستند.

محور دیگر انقلاب سبز، تبلیغات ایدئولوژیک است که در رنگ سبز و شعار الله اکبر فشرده شده است. رنگ سبز سیدی رنگ شیعه دوازده امامی است. این رنگ و این شعار 30 سال توسط جمهوری اسلامی استفاده شد. در جبهه های جنگ، در تیرباران مخالفین در خیابانها و زندان های جمهوری اسلامی و بالاخره در مراسم سنگسار زنان و مردان در شهرهای مختلف ایران. این رنگ و این شعار مظهر نظام جمهوری اسلامی و مظهر حزب اله در کل خاورمیانه است. البته در 30 سال پیش این رنگ و این شعار قرار بود ماهیت و واقعیت نظامی را که خمینی وعده می داد پنهان کند. اما امروز همانگونه که موسوی در بیانیه شماره 5 خود تاکید کرده این بار رنگ سبز و شعار الل اکبر نه برای پنهان کردن واقعیت نظام، بلکه برای تداوم این نظام و تر و تازه کردن آن است. «آمده بودم تا بار ديگر به انقلاب اسلامی آن گونه که بود و جمهوری اسلامی آن گونه که باید باشد، دعوت كنم».

انقلاب سبز علاوه بر عرض اندام جریان موسوی رفسنجانی به هزینه مردم در مقابل جناح رقیب، از درون تهی کردن جنبش های مستقل مردمی که در سال های اخیر در مقابل نظام جمهوری اسلامی قد علم کرده اند، را نیز نشانه رفته است. اینکه آقای موسوی می خواهد پرچم و هویت اعتراضات مردمی را با تکیه کردن بر خمینی دوباره اسلامی کند، در واقع دهن کجی به جامعه ای است که 30 سال آن را تجربه کرده و برای خلاصی از شر آن در حال مبارزه است. وی در بیانیه شماره 5 خود که عمدتا رقبا را مخاطب قرار داده می گوید «نسلی که به دوری از مبانی دینی متهم میشد در شعارهای خود به تکبیر رسید و به "نصر من الله و فتح قريب" و "یاحسین"و نام خمینی تکیه کرد تا ثابت کند این شجره طیبه هرگاه که به بار مینشيند میوههایش شبیه به هم است.» البته وی می گوید این بار نامش "معجزه انقلاب اسلامی" است.

حیرت اینکه کسانی که مرتبا نیروهای چپ را متهم به ایدئولوژیک بودن می کردند این روزها بیشتر از مذهبی ها پرچم سبز را روی دوش خود به اینطرف و آنطرف می کشند و هرکسی را که بخواهد با رنگ و هویت دیگری غیر از پرچم سبز اعتراض خود را نشان دهد به شکستن "وحدت کلمه" و ایدئولوژیک برخورد کردن متهم می کنند!

آینده این مبارزه

انتخابات اخیر برای هزارمین بار نشان داد که نمی توان برای خلاصی از این نظام پوسیده به منجی از درون این رژیم امید بست، حتی اگر دمکراتیک ترین انسان های دنیا، رئیس جمهور این نظام شوند نمی توانند در جهت منافع مردم کاری از پیش برند؛ چرا که از کوزه همان تراود که در اوست. از درون این نظام بیشتر از خاتمی و موسوی و کروبی بیرون نخواهد آمد همه وفادار به نظام پوسیده اسلامی و ارکان آن چون ولایت فقیه . آقای میر حسین موسوی اگر هم با اکثریت آرا به ریاست جمهوری برسد همانگونه که خود بارها اعلام کرده است وفادار به قانون اساسی نظام اسلامی و مجری آن خواهد بود. اگر توهم در مورد خاتمی تراژدی بود، در مورد میرحسین موسوی کمدی است. بنابراین آینده این مبارزه تا آنجایی که به ما اکثریت مردم ایران ربط دارد با ابطال آرا و یا رئیس جمهور شدن میرحسین موسوی و خلاصه توازن قوا بین باندهای حاکم جمهوری اسلامی رقم نخواهد خورد.

آینده این مبارزه به چگونگی پیشرفت دو تضاد مهمی که اوضاع کنونی را شکل داده، رقم خواهد خورد: تضاد اکثریت مردم با نظام جمهوری اسلامی و تضاد درون باندها و جناح های مختلف حاکم. آینده مبارزه ما بستگی به این دارد که قادر خواهیم شد در سطح ذهنیت عمومی جامعه خط فاصلی میان این دو بکشیم و نگذاریم صفوف این دو جنگ در زیر یک سقف با هم همزیستی کنند. درهم آمیختگی این دو تضاد، حتی برخی از نیروهای مترقی و انقلابی را در گیجی و ابهام فرو برده است. آیا این نبرد ماست؟ آری! بخشی از این نبرد از آن ماست و بخشی دیگر از آن ما نیست.

نبرد ماست، ما که جامعه ای دمکراتیک، عاری از هرگونه ستمگری و استثمارگری می خواهیم. ما که برچیدن دست مذهب از زندگی مان را می خواهیم. ما که قصدمان کمرنگ کردن سایه سیاه استبداد و دیکتاتوری مذهبی بر زندگی مان نیست بلکه می خواهیم نقطه پایان بر آن نهیم.

نبرد ما نیست: جنگ میان خاندان های مختلف جمهوری اسلامی نمی تواند نبرد ما باشد. همان گونه که حسین موسوی در بیانیه های مختلف قبل و بعد از انتخابات خود گفته است برای نجات و حفظ نظام جمهوری اسلامی آمده است. او در پی احیای "فضای روح انگیز و نورانی" خمینی است. آیا کسی از این حرفها پس از آن همه کشتار توسط خمینی و دولت میرحسین موسوی در دهه 60 لرزه بر اندامش نمی افتد. موسوی در بیانیه شماره 5 ادعا می کند که توانسته نسل جوان را مرید خمینی کرده و خیزش دوباره مردم را ادامه راه خمینی و معجزه انقلاب اسلامی کند. او سعی دارد با مایه گذاشتن از جانفشانی های نسل جوان در مبارزات روزهای اخیر نرخ خود را نزد باند سرکوبگر خامنه ای احمدی نژاد بالا برد، درعین حال به جناح رقیب بفهماند که بر جسد مرده جان دمیده است چرا که قادر شده نسل جوانی را الله اکبرگو کند؛ که طی سال های اخیر از طریق مبارزات مختلف بیزاری اش از سایه دین بر زندگی روزمره خود را نشان داده است. جناح موسوی برای پیروزی در جنگ خود با رقبا از هر وسیله ای سود می جوید.

امروز برای تک تک ما آگاهی از این صحنه سیاسی حیاتی است. امروز هرچه بیشتر نیاز به آگاهی علمی داریم تا نگذاریم ثمره فداکاری مان را طبقات ارتجاعی به کام زنند. امروز تک تک ما در روشنی افکندن بر این صحنه سیاسی مه آلود مسئولیت داریم. صحنه نبرد مانند زمین بازی فوتبال نیست که هر تیمی با رنگ و شماره خود مشخص شود. امروز عطااله مهاجرانی کسی که در باب ضرورت فتوای قتل کفار و مرتدان در نظام جمهوری اسلامی کتاب نوشت، تا زهرا رهنورد که تنها زنی بود که پس از مطهری چند جلد کتاب در باب حجاب زن مسلمان نوشت، تا محسن سازگارا و حجاریان و دهها شکنجه گر و امنیتی دیگر، پرچم سبز موسوی را وسیله ای برای پاک کردن گذشته خود و نفوذ در صفوف مردم، یافته اند. چگونه می توانیم صفوف خود را از اینان روشن و متمایز کنیم؟

می توانیم با طرح شعارها و خواسته های خود این تمایز را روشن کنیم ، شعار "سرنگونی جمهوری اسلامی"، «لغو حجاب اجباری»، «برچیدن کلیه قوانین زن ستیز و مجازات های اسلامی علیه زنان»، «آزادی کلیه زندانیان سیاسی» را جایگزین"موسوی رای مرا پس بگیر"کنیم. می توانیم افق و آرزوهای بلند خود را که ورای چارچوب های نظام حاکم است، با روشنی و شفافیت به صحنه آوریم و نبرد عمومی مان را که با بهانه ریاست جمهوری میر حسین موسوی آغاز شد، با عنوان واقعی خود نبردعلیه کل این نظام برسانیم. مبارزات ما در این مرحله نه به پایان خود بلکه به آغاز سازمان یابی خویش رسیده است.

پیکار شورانگیز هزاران هزار زن و مرد جوان که با اشتیاق دست یافتن به جامعه ای نو، عاری از هرگونه سرکوب و چپاول مذهبی و غیر مذهبی جان خود را مایه گذاشته اند بار دیگر مسئولیت تاریخی ما را هشدار می دهند: این جانهای شیفته آزادی و برابری که طی هفته های گذشته بر زمین فرو افتادند، مرواریدهای گرانبهای جامعه ما هستند که نباید بگذاریم پشتوانه تداوم نظام پوسیده اسلامی شوند. ما مردم در همین روزها هیبت جمهوری اسلامی را شکستیم، پس می توانیم و باید دارودسته حاکمان اسلامی را که با انقلاب 57 از فراموشخانه تاریخ بیرون جهیدند دوباره به جای خود بازگردانیم. آینده نبرد ما بستگی به این دارد که آیا دولتمردان نظام جمهوری اسلامی موفق می شوند این بار هم شکاف های خود را با فداکاری و مبارزات ما پر کنند و یا اینکه این بار ما قادر خواهیم شد نظام جمهوری اسلامی را در شکافهای جامعه دفن کنیم.

Azar_darakhshan@yahoo.fr

توضیحات

1 – دردوران نخست وزیری میرحسین موسوی در تابستان 1367 هزاران زندانیان سیاسی طی فرمان خمینی به قتل رسیدند. طی "انقلاب فرهنگی" در بهار 1359 با همدستی میرحسین موسوی، هزاران دانشجو و استاد دانشگاه پاکسازی، دستگیر و زندانی شدند و بسیاری از آنان در زندانها به قتل رسیدند، هم زمان که زهرا رهنورد همسر میرحسین موسوی پس از انقلاب ، در وصف "زیبایی" های حجاب در مجله "پیام زینب" قلم می زد تا اوباشان حزب الهی را الهام بخشد تا به صورت زنان اسید بپاشند و تیغ کشند؛ موسوی نیز بعنوان سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی در وصف انقلاب اسلامی قلم می زد تا حزب الهی های اوباش را به جان نیروهای سیاسی چپ و انقلابی بیاندازد.

2 - می توان گفت که در دوهه گذشته بار این حسرت را عمدتا طیف جریانات توده ای اکثریتی به دوش کشیده است. البته در سال های اخیر بخشی از چپی های سابق امروز نادم نیز به آنان پیوسته اند.

3 - سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی بعنوان عامل سیاسی اجرایی"انقلاب فرهنگی" به رهبری عبدالکریم سروش در بهار 1359 به دانشگاهها یورش بردند. در طی چند روز مراکز سیاسی احزاب و گروههای چپ را قلع و قمع کرده، هزاران دانشجو و استاد چپ، لائیک و مترقی را دستگیر، زندانی و بسیاری از آنان را به جرم "ملحد" بودن به قتل رساندند. اکثر کادرهای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی مانند مصطفی تاجزاده، بهزاد نبوی، سعیدحجاریان، هاشم آغاجری، جلایی پورهم اکنون در حزب مشارکت(حزب محمد خاتمی) فعال هستند. مثلا سعید حجاریان بنیانگذار دستگاه مخوف وزارت اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی، ظاهرا این روزها در نقش زندانی و نه بازجو در زندان اوین بسر می برد. اینان نیروهایی هستند که در ائتلاف با هاشمی رفسنجانی، در پشت میرحسین موسوی قرار گرفته اند.

4- بیانیه شماره 5 میرحسین موسوی، 30 خرداد 1388 - «....سی سال پیش از این در کشورما انقلابی به نام اسلام به پیروزی رسید؛ انقلابی براي آزادی، انقلابی براي احياي کرامت انسانها، انقلابی براي راستی و درستي. در اين مدت و به خصوص در زمان حیات امام روشن ضمير ما سرمایههای عظیمی از جان و مال و آبرو در پای تحکیم این بنای مبارک گذارده شد و دستآوردهای ارزشمندي حاصل آمد. نورانیتی که تا پیش از آن تجربه نکرده بودیم جامعه ما را فراگرفت و مردم ما به حیاتی نو رسيدند که بهرغم سختترین شداید برایشان شیرین بود. آنچه مردم به دست آورده بودند کرامت و آزادی و طليعههايي از حیات طیبه بود . اطمينان دارم کسانی که آن روزها را ديدهاند به چيزي كمتر از آن راضي نميشوند.»،«آیا ما مردم شایستگیهایی را از دست داده بودیم که دیگر آن فضای روح انگیز را تجربه نمیكردیم؟ من آمده بودم بگویم چنین نیست؛ هنوز دیر نیست و هنوز راهمان تا آن فضای نورانی دور نیست.»

آذر درخشان

samedi 3 avril 2010

"نظام" در مُحاصره مردُم، ناتوان از برگُزاری سالروز تاسیس خود





منصور امان
برای نخُستین بار از هنگام تاسیس جمهوری اسلامی، مراسم حُکومتی سالگرد آن که همه ساله با نمایشات پُر خرج و خودنمایی رهبران "نظام" برگُزار می گردید، لغو و در سکوت کامل به زیر فرش جارو شد.

مدیحه گویی چند منبر گرم کُن پیش کسوت که از اسرار ژووپولیتیک تا جویدن خرخره و از رموز سانتریفیوژ تا دفع فتنه از دماغ شان پرده برداری می شود، بخش بُزُرگ تر هزینه ای را تشکیل می داد که "نظام" حاضر شُده بود در سال جاری برای این فُرصت بپردازد.

در بخش دیگری که جانشین سیرک سالانه "نظام" برای نمایش گُرز فرمانروایی به "جهانیان" شُده بود، "بوستان سهند" در خیابان "پاسدار گُمنام" نقش کلیدی بازی می کرد؛ جایی که شهرداری منطقه 14 تهران "سالروز تاسیس جمهوری اسلامی" را با "غُرفه های تفریحی، فراغتی و نقاشی" برگُزار می کرد.

همزمان، رهبر جمهوری اسلامی نیز برای فرار از آبروریزی بیشتر، به بیابانهای جنوب کشور پناه بُرده بود تا بدون اشاره به علت عوض کردن جایگاه تهویه دار "یوم الله 12 فروردین" با داربست با عجله سرهم بندی شده "مناطق عملیاتی"، عرق ریزان برای تعدادی از اوباش سورچران سُخنرانی کند.

چشم پوشی آقای خامنه ای و شُرکا از گُستردن بساط تبلیغاتی معمول پیرامون ثبات و در دست داشتن کماکان سُکان قُدرت در یکی از جلب توجُه برانگیز ترین بزنگاه های نمادین برای این کار، بی گمان داوطلبانه نیست. می توان تصور کرد که چگونه باند نظامی – امنیتی دندان سابان و با حسرت، کیسه دوخته شُده برای این نمایش را در کنار دیگر کیسه های خارج شُده از حساب گذاشت که تاریخ و موعدهایی همچون 13 آبان، "روز قُدس"، عاشورا، 22 بهمن و جُز آنها را بر خود نوشته دارند.

از همان هنگامی که جُنبش اجتماعی، قلمروهای اختصاصی حُکومت در پهنه جامعه برای نمایش قُدرت را به تصرُف درآورد و آنها را به تریبون خود تبدیل کرد، عقب نشینی شتابان "نظام" از فضاهای زیست تبلیغاتی و فُرصتهای مشروعیت نمایی آن نیز آغاز گردید. اجبار به اشغال نظامی شهرها برای برگُزاری مراسم اعلام شده 22 بهمن، پایان دوران تلقی آن از جامعه به عُنوان صحنه ی نمایش تک نفره به اتکای توان مالی و امکانات سازماندهی خود بود. در این میان، اضطراب به حق آقای خامنه ای از چهره به چهره شدن خُرد یا کلان با جامعه به آنجا رسیده است که ناچار است علیه چهارشنبه سوری اعلام جهاد کند و برای جنگ با سیزده بدر، قُشون بکشد.

فُرو رفتن بی ساز و صدای "کشتی نظام" در 12 فروردین در دریای جُنبش بی شُماران، بیرون راندن رژیم ولایت فقیه از مُهمترین حوزه فرمانروایی خود را سندیت بخشیده است. برای آقای خامنه ای فقط حُکومت "مُطلقه" بر کهریزک، اوین، گوهردشت و نمایش قُدرت در اُتاقهای شکنجه و دادگاه ها باقی مانده است.