dimanche 30 septembre 2012

گوز و اسلام








دانایی صبح از خواب بیدار شد و فریاد زد فهمیدم دنیا از چه به وجود آمده است، چند روز و شب توضیح و توجیه گفت و ساخت و شرح داد و مردمان زیادی را به شک انداخت، و در آخر گفت دنیا از "گوز" بوجود آمده است، مقالات نوشت و جلسه گذاشت وکتاب نوشت ومطرح شد و زبانزد خاص وعام.

دین فروشان که آن روز ها دکانشان بی رونق بود و کاسبی کساد، به فکر چاره افتادند، گشتند و گشتند تا آیه ای چیزی پیدا کنند و به " گوز" ربط دهند و آخرش آنجا که الله گفته "باد "و" توفان "را به "گوز" تفسیر کردند و خوشحال بالای منبر رفتند، و فریاد برآوردند مردم ببینید در قرآن هم گفته شده دنیا از گوز به وجود آمده و این یعنی اسلام دین حقانیت و راستی و یکتاست. 

دانا در حالی که به آنها می خندید, دستی به ماتحت کشید و گفت حقا که دنیایشان  از تو ست.


mercredi 9 mai 2012

نقی‌ بهانه است برای آنچه باید بشنوید












زجر ها، فریاد ها، شکستن ها، و ناله های  ما زیر توفانِ تازیانه‌ها برایتان لذت بخش بود و مایهٔ شوق و قوتِ ایمان، برایتان نشاط می‌آورد و رضایت را در چهره هایتان می نشاند و با سری بر افراشته به آغوش خانواده برمیگشتید، برای دوباره دیدن آنها حریص بودید و روز در پسِ روز به تکرارِ آن بیشتر اصرار داشتید، آنگاه که نائی نداشتید تازیانه را به دست برادر دینی می دادید و استراحت می کردید و به فکرِ راه‌های سختتر  کردن آن بودید، از دیوار‌هایش بالا می رفتید و یک به یک کرامت و انسانیت و صداقت و شرافت و بودن را سرقت می کردید و باز لذت می بردید و به پروردگارتان هدیه می دادید، برایش قربانی می کردید و نذر مید ادید، چاپلوسی می کردید و مهر داغ بر پیشانی می زدید و تسبیح می چرخاندید.

آری  روزگاری داشتید و هنوز هم دارید، هنوز هم بر جایگاهِ حق نشسته اید و میتازید و میرانید، اگر خسته از جایگاه قبلی‌ هستید بیرون می آیید و فرایض دینی را به نحوی دیگر اجرا می‌کنید، شاید ریشی درازتر،  لباسی تمیزتر و تسبیحی گرانتر. اما همان هستید و همان پلیدی را کشان کشان با خود در کوی و برزن می برید و به گونه‌ای دیگر رضایت می گیرید. سلاح‌هایتان تیزتر شده است و رخسارتان کریهتر.
اما این روز‌ها دیگر ترسی‌ در دل دارید و هراسی در وجودتان رخنه کرده، دیگر مثل سابق توجیهی برای کارهیتان به دل‌ها راه ندارد. می‌ترسید از سایه، از‌های و هوی، از شکستن چینی‌ اعتقادات به دست قربانیان. می‌ترسید و عذاب می‌کشید که آنچه برایش همه کار کردید بی‌ هوده بوده و بار کج به مقصد نرسیده و آنچه برایش آستین بالا زده بودید وارونه شده. 

از شاهین‌ها می‌ترسید، از منتقدین و مسخره کنندگان و هتاکان به دینتان می‌ترسید و بنیادتان سست تر از همیشه شده است. از اینکه بریدن و آویزان کردن و سوزاندن و سنگ زدن و تجاوز کردن تأثیر معکوس داشته حیرانید و کابوس سراسر دنیای ناچیزتان را درنوردیده است. همان  مقدساتی که اجازهٔ هر کاری را برایتان فراهم میکرد امروز بازیچه  و نقل مجلس  و محفل بیشمار قربانیان شده اند. طنز‌ها و تمسخر‌ها چون خوره به جان افکارِ پوچ و احمقانه و سخیفتان افتاده است و آتش بر خرمن و اندوخته تان می‌‌اندازند.

دیگر با تهدید و زهر چشم گرفتن و ارعاب راه به جایی‌ نخواهید برد و تف سر بالا خواهد بود.

نقی‌ فقط بهانه است برای  آنچه  باید بشنوید

jeudi 19 avril 2012

در این ۱۰ سال یا من می‌ میرم، یا خر، یا شاه






شاهی‌ خرش رو خیلی‌ دوست داشت و جارچیان را فرمان داد دانایان و زبان شناسان را جمع کنند تا به خر زبان آموزند، هر کس که بتواند هموزنش طلا به او بخشد و اگر بعد از قرارداد نتوانست گردنش بزدند، بسیاری از روی طمع قبول کردند و نتوانستند و گردنشان زده شد، پیری تنگ دست آمد و با چند شرط قرارداد بست.
 ۱ -  مدت ۱۰ سال زمان بدهند.
 ۲- در این ۱۰ سال خوراک خود و خر  فراهم گردد،
 ۳- مسکنی با یک طویله بدو ببخشند
. شاه موافقت کرد و پیر مرد برفت.
 مردم پرسیدند مگر ندیدی همه آنها که قرارداد بسته بودند نتوانستند و گردن زده شدند؟
 پیرمرد جواب داد: جای ترس نیست در این ۱۰ سال یا من می‌ میرم، یا خر، یا شاه