mardi 13 avril 2010

جوابی‌ برای مادری همچون مادر من! من هم همچون فرزندانی که پناه دادید زمانی‌ از شدت باتوم دنبال آغوش مادری می‌گشتم..


نظر این مادر گرامی‌ در زیر مطلب من. 

 من یک آدم سیاسی نیستم ولی بارها به خیابان آمدم و رایم را پس خواستم و کتک خوردم، من یک آدم سیاسی نیستم ولی آنچه را جامعه ایران لازم دارد در مشی سیاسی اصلاح طلبان دیدم، من یک آدم سیاسی نیستم ولی در اطراف خود به شعاع خیلی بزرگی دیدم که مردم برای اصلاح طلبی به خیابان آمدند نه بر اندازی، من یک آدم سیاسی نیستم ولی مادری هستم که بارها تن خود را پناه فرزندانی کردم که در معرض دستگیری بودند، من وامثال من اجازه نمی دهیم که اصلاح طلبی و زجری که این چند ساله در مبارزه رویارو با استبداد سیاه کشیده اند را به این راحتی زیر سوال ببرید

جواب به نظر ایشان:
مادر عزیز، شاید من را فرزند خود ندانید ولی‌ من به شما که پای به خیابان گذاشتید و فرزندان کشورم را امان دادید، افتخار می‌کنم، برایم مهم نیست برای چی‌ به خیابان رفتید، برایم مهم است که برای حقتان رفتید، حال این حق از نظر من خوب باشد یا خوب نباشد، مهم نیست! شما هم مادری هستید از جنس مادر من، همان پیر زن سفید موی که روز آخر دیدن تمام آنان سیاه بود.
مادر عزیز همه کار‌های شما پسندیده و خوب ولی‌ جایی برای منّت نیست! رأی دادی آنها هم نوش جان کردند، اگر نمیرفتی جای سوال بود! و حالا جواب اینکه زجر کشیدی یا نه باید بگم:
مادر عزیز که به عنوان یک فرزند یکی‌ دیگر از مادران ایران برایتان مینویسم، من آن زمان که باتوم به بدنم خورد ۱۶ سال داشتم، آنزمان که گاز اشک آور چشمانم را سوزاند ۱۶ سال داشتم و آنزمان هم که در بازداشت گاه‌ها نرمترین جای بدنم استخوانم بود در همان سنّ بودم، همان زمان که اصلاحات داشت جشن پیروزی انتصابات خاتمی را جشن می‌گرفت را میگم! آن زمان هم دانشجویان زیادی به توهم حمایت خاتمی دل بسته بودند و صدا از سنگ بر آمد از ایشان حمایت دیده نشد، همه سرکوب و خون مالی‌ شدند و زندان و خفقان بار دیگر بیشتر از چند سال مردم را خاموش کرد. مادر ایران اگر مادر باشی‌ و زجر فرزند دور از وطن داشته باشی‌، می‌فهمی مادر من که ۱۰ سال است بخاطر این اصلاح طلب‌ها و دوستانشان در نظام مقدس، از دوری فرزندش چه‌ها که نمیکشد، چه شب‌ها که بخوابش نمیروم و جشن آمدن من را می‌گیرد و چه شب‌ها در آغوشش من را احساس نمیکند! چه اشک‌های که برای من که تنها 27 سال دارم نریخته و چه ظلم‌های که بخاطر من رژیم به ایشان نکرده! من باید به کی‌ اجازه ندم؟ من باید از کی‌ زندگیم را پس بگیرم؟ از کی‌ باید خانواده‌ام را پس بگیرم؟ شما به من تقاص این همه ظلم را پس میدهید؟ پس شکایت من پیش کی‌ میرود؟ من هم مثل بیشتر ایرانیانی که رفتند و سفارت گرفتند هستم، آنها هم دردی بدتر از من دارند! شما زجر آنها را دیدید؟ شما زجر خانواده‌های آنان را حس کردید؟ اصلا دور نروید نزدیک خودتان! در همان ایران، تا حالا گلزار خاوران رفتید؟ چند مادر داغ دیده را میشناسید؟ آنها چی‌ میگن؟ آنها هم مثل شما به چند آخوند و موسوی و نبوی و سازگارا و خاتمی و مخملباف و گنجی و سروش اعتماد دارند؟ آنها فرزندانشان را از کی‌ بگیرند؟ میدانم سخت است جواب دادن به این سوال‌ها اگر واقعا مادر باشید! چون دلی‌ از سنگ می‌خواهد تحمل و دوباره دل بستن به اینها!
 بار دیگر مردم را به صندوق‌ها کشیدند و باز نظام را مقدس کردند و این بار هم در میانه راه آقایان حفظ نظام و ولایت از خون جوانان برایشان مهمتر است.
مادر من شما فرزندان این مرز و بوم را محکوم به جرم نکرده نکنید تا مجرمان صاف صاف در میانتان میگردند! من نه حکم حکومتی داشتم و نه ریاست و منصب، من هم همچون فرزندانی که پناه دادید زمانی‌ از شدت باتوم دنبال آغوش مادری می‌گشتم.
چرا زیر سوال نبرم وقتی‌ زندگی‌ و دنیا چند میلیون انسان در زمان همین انسان‌ها هدر رفت؟ میگویید گذشته، خوب حالا چه گلی‌ به سر ملت زده اند؟ همه که حرف اول و اخرشان نظام و امام و ولایت است! شما هم ولایتی هستید؟ شما از آقای نبوی دفاع کردید ولی‌ به عنوان یک مادر غیر سیاسی از شما میپرسم، چرا مخالفانی که ۳۰ سال به رژیم جنایت نه گفتند حالا برای یک معاون وزارت کشور که دلقکی بیش نیست *عوضی‌* هستند؟ پس حتما من هم باید بگم به شما اجازه نمیدم مخالفین را زیر سوال ببرید، چون هرچه باشد دنیا تاریخی‌ دارد و انسان گذشته ای!

3 commentaires:

  1. dadashi vase man invite balatarin miferesti

    donbaleh@rocketmail.com

    RépondreSupprimer
  2. نه عزیز مادر اشتباه نکن من هرگز از نبوی حمایت نکردم،به دیگران هم گفتم ایشان در حدی نیستند که با چوب او افرادی مثل خاتمی و موسوی را برانید ایشان یک تلخند نویسند یک غلطی کردند شما به بزرگی خودت ببخش،در ضمن من دست بچه های هلند را می بوسم که کاری ازشان برآمد وانجام دادند روزی که فیلمش را در یوتیوب دیدم هم خیلی خوشحال شدم و هم دلم بر تنهایی شان سوخت اما چه کنم که نمی توانم چند جا باشم تا سپرشان شوم، در مورد اصلاحات هم معتقدم نوزادی بود که در قنداقه خفه اش کردند و گناه را بیشتر گردن کسانی می دانم که با تحرکات مشکوک مثل کنفرانس برلین تیشه بر ریشه اش زدند،اصلاحات ریشه نازکی داشت که باید پنهانی رشدش می دادیم مثل موسی که در دامان فرعون رشد کرد، مگر موسی به فرعون، پدر نگفت؟ پس ما هم باید فرعون زمان راپدر بخوانیم تا خفه مان نکند، کدام نوزاد می تواند خود را از گزند مرگ حفظ کند اگر غیر از این راهی را برگزیند؟

    RépondreSupprimer
  3. خوشحالم که سو تفاهم بود مادر عزیز.

    RépondreSupprimer

نظر شما بدون نظارت و سانسور پخش میشود