شاهی خرش رو خیلی دوست داشت و جارچیان را فرمان داد دانایان و زبان شناسان را جمع کنند تا به خر زبان آموزند، هر کس که بتواند هموزنش طلا به او بخشد و اگر بعد از قرارداد نتوانست گردنش بزدند، بسیاری از روی طمع قبول کردند و نتوانستند و گردنشان زده شد، پیری تنگ دست آمد و با چند شرط قرارداد بست.
۱ - مدت ۱۰ سال زمان بدهند.
۲- در این ۱۰ سال خوراک خود و خر فراهم گردد،
۳- مسکنی با یک طویله بدو ببخشند
. شاه موافقت کرد و پیر مرد برفت.
مردم پرسیدند مگر ندیدی همه آنها که قرارداد بسته بودند نتوانستند و گردن زده شدند؟
پیرمرد جواب داد: جای ترس نیست در این ۱۰ سال یا من می میرم، یا خر، یا شاه
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire
نظر شما بدون نظارت و سانسور پخش میشود