vendredi 21 mai 2010

به جهنم که جعفر پناهی اعتصاب غذا کرد


من هم کلافه ام از زندانی شدن پناهی. و اشکم در آمد از کتک خوردن نوری زاد. در بند. و با بند بند وجودم به خود می لرزم و از خود می گسلم و تنم می خواهد بال بشود، همه بال بشود بیاید بالای اوین و بگیرد و ببرد بالاتر رهایشان کند راحت.
اما این را می نویسم برای تو.. تویی که در بندی و نامت را نمی دانم. تویی که معروف نیستی و اسمت یا محمد است یا مریم. لبریخته از هزار محمد و مریم دیگری. برای آن تویی دارم داد می زنم. داد می زنم. داد می زنم که نه نامی از تو دارم و نه نشانی. نه من و نه داوران جشنواره ی کن. نه صندلی خالی جشنواره به نامت هست و نه ژولیت بینوش برایت گریه می کند. ای تویی که اعتصاب غذا کردنت برای زندان بان تنها حکم صرفه جویی دارد. ای تویی ناشناخته ، تویی تو ، ای تویی که کتک زدنت تفریح است و هیچ واکنشی بر نمی انگیزد؛ نه اندامت کبود ؛ نه سرت به ضربه ای مغزی ، نه شکمت اگر پاره شود و زیر دست و پای زندان بان اگر بمیری کسی حتا نامت را هم نخواهد دانست. ای تویی که بازجو تنش نمی لرزد که هر سیلی صدایی است که متکثر می شود . و روزی هزار سیلی به تو می زند و خیالش راحت است.تویی که واکنش جهانی آنقدر با تو بیگانه است که شب با آفتاب. نه نامی داری ، نه نشانی ، نه خانواده ات دهانشان به بلندگو ها می رسد ؛ نه خودت جان نامه نوشتن داری. نه وکیلی نه کسی ، کاری . تو را می گویم که یک جایی گوشه ای افتاده ای و در سوراخ نموری غرقی در گنداب .تویی را می گویم که نامت بی نشان است و متعددی و بسیاری. آی تو را می گویم تو. . غذای هرز زندان بان را بخور.از زیر در نفس بکش و جان بکن زنده بمانی چون مرگت تنها بادی است در بیداد. و نامت تنها اسمی است بر سنگی . سنگی بر گوری...

Sale Ta

 

Aucun commentaire:

Enregistrer un commentaire

نظر شما بدون نظارت و سانسور پخش میشود