mercredi 29 janvier 2014

دعوت به تماشای اعدام گرم تر از همیشه







بشتابید مردم برای دیدنِ جان گرفتن مهمانِ حکومت هستید، دیر بجنبید آخرین نفس‌های یک انسان را از دست میدهید.

در بسیاری از کشور‌های دنیا با چنین پلاکارد و پارچه نوشته‌هایی‌ مردم را برای شادی و رقص و پایکوبی و جشن و نشاط دعوت می‌کنن اما در کشورِ گل و بلبلِ ما و به لطفِ رهبرِ فرزانه و رئیس جمهورِ منتخب و محبوب و معتدل و به لطف دینِ مبینِ اسلام و دستگاه قضایی مستقل و به لطفِ حقوق بشرِ اسلامی، مردم را اینگونه به مراسمِ اعدام دعوت می‌کنن، با پارچه نوشته‌های رنگی‌ و شاد مردم را به دیدن مرگ فرا میخوانند






نظارتِ استصوابی، حذف و محروم کردن در بالاترین.






چند روز پیش برای اخبارِ مربوط به اعدام‌های چند روزِ گذشته موضوعِ داغ درست کردم، اما موضوع چند دقیقه طول نکشید که حذف شد، اینکه موضوع چرا حذف شد و دلیلِ آن چه بود بماند که خود گویا است ( همون قضیه نون قرض دادن به رئیس جمهورِ بنفش)، ولی‌ علیرغم اینکه موضوع حذف شد حقِ من برای استفاده از ساختن موضوع داغ در هفته هم گرفته شد!! یعنی من موضوع داغی‌ درست کرده‌ام که به نیم ساعت نرسیده حذف شده است!! و سهمیهٔ موضوع داغ زدن را هم از دست داده ام!! برای همین میگویند همه چیزمان به همه چیزمان می‌‌آید.
اگر موضوعِ داغ به مزاجِ بالایار‌ها تلخ آمده بود، خوب حداقل بخاطر مزاجِ خود حق استفاده دوبارهٔ من را نمیگرفتن که بتوانم از این امکان که بخاطر فعالیت در این سایت به دست آورده‌ام استفاده کنم.

mercredi 22 janvier 2014

واحد توفیقی جوانِ سردشتی که با شلیکِ مستقیمِ نیرو‌های رژیمِ اسلامی کشته شد






جوانی‌ که مطمئنا امید‌ها و آرزو‌های بسیاری برای زندگی‌ داشت، جوانی‌ که می‌توانست مثل تمامِ جوانانِ دیگرِ دنیا زندگی‌ کند و به آن امید‌ها و آرزو‌ها برسد، اما شلیکِ مستقیمِ نیرو‌های انتظامی که در کمین کولبر‌ها نشسته بودند تمام آنها را در کمتر از یک ثانیه از او گرفت و برای همیشه چشمانش را به روی دنیا بست.
در دیار او جوانان طعمهٔ گلوله‌های نظامیان هستند به جرم کسبِ چندرغاز  درامدی که حکومت از آنها دریغ می‌کند، سیبل‌های زنده که راه میروند و نفس میکشند و می‌میرند و خون میریزند، جانداری که درد می‌کشد و فریاد میزند و به زمین میافتد، و البته کمتر کسی‌ برای آنها ناراحت میشود و اشک می‌ریزد، کمتر کسی‌  زنده بودن را برای آنها حق می‌داند و نام‌هایشان در لابلای اخبارِ ریز و درشت گم میشود و زیرِ انبوه پرونده‌ها به فراموشی سپرده میشود.
جوانانی که تنها گناهشان به دنیا آمدن در کشوریست که زنده و مردهٔ آنها به اندازه ترش کردنِ فلان شخص و عملِ جراحی در سنِّ ۸۰ سالگی فلانِ دیگر ارزش نداشته و نخواهد داشت.


متنِ خبرِ بقتل رسیدنِ واحدِ توفیقی به دستِ نیرو‌های نظامی، در صفحهٔ پییشرو علیپور

پیشرو علی پور: تراژدی دیگر، قتل یک کارگری مرزی توسط نیروهای جنایتکار جمهوری اسلامی در منطقه آلان سردشت!
ایسکرا(٧١١)
متاسفانه اینبار هم مثل سایر موارد دیگر یک کارگر مرزی به اسم واحد توفیقی توسط نیروهای سرکوبگر جمهوری اسلامی به قتل رسید.
واحد توفيقى در يك خانواده تنگدست به دنيا آمد و در اوايل زندگى با كار و زحمت آشنا شد و ایشان هم از همان اوایل دوران کودکی، مثل میلیونها انسان طعم تلخ نظام سرمایه داری و ظالمانه اسلامی را تجربه کرد و دوره کودکی، نوجوانی و جوانی را با همه تبعیض و نابرابری ها سپری کرد و به زندگی که شایسته انسان نبود، ادامه داد.

واحد در روستای "هرزنه" از توابع شهرستان سردشت چشم به جهان گشود،در جنگ خانمانسوز و ویرانگر دو رژیم جنایتکار بعث عراق و جمهوری اسلامی در دهه شصت و بعد از ويران شدن روستاهای هرزنه و اطراف آن، همراه با خانواده اش به مهاباد نقل مكان كرد وبه خاطر زندگی طاقت فرسا و نداشتن معيشت زندگى به مدت بيش از ١٠ سال با خانواده اش مجبور به كار در كوره های آجرپزى شد.
بعدها و پس از باز شدن روزنه اى برای كار در مرز سردشت، به آن منطقه باز گشت و مدت ٦ الى ٧سال در آن مرز مشغول به كار شد.
سرانجام در يك روز طوفانى زمستان، در تاریخ 26 دیماه 92 و در یکی از روستاهای منطقه آلان از توابع شهر سردشت به كمين مزدوران رژیم اسلامى مى افتد، او همراه با دوستانش و بدون اسبش موفق به فرار ميشود، اما مدتى بعد به خيال اين كه مزدوران مكان را ترك كرده باشند به دنبال اسبش كه تنها سرمایه و منبع در آمدش بود، برميگردد، اما مزدوران كمين را ترك نكرده بودند و با شليك مستقيم اسلحه (تک تیر)به او شليك ميكنند،بعد از اصابت گلوله،واحد هنوز زنده بود و باز هم موفق به فرار مي شود، اما اين بار زخمى بود وبه كمك دوستانش احتیاج داشت، دوستانش با بی سیم اسمش را صدا می کردند(هه وال ماوى) یعنی دوستم زنده ای، اما بخاطر گلوله اى كه به پشت ایشان اثابت كرده بود و از سينه اش خارج شده بود، زیاد قادر به پاسخگوی نبوده که جواب بي سيم دوستانش را بطور کامل بدهد كه من زنده هستم، او به كمك نياز داشت اما نميتوانست دوستانش را پيدا كند و از جايي هم كه با خشونت اين جانيان آشنا بود، خود را تسليم دزدان و نیروهای اوباش جمهوری اسلامی نكرده بود، چونکه ميدانست كه به محض دستگیر شدنش، او هم مانند دوستانش كه بعد از تسليم شدن با شكنجه اين آدمكشها جان داده بودند، جان ميدهد.
متاسفانه واحد نتوانست از اين كمين جان سالم به در ببرد، او بعد از مخفی شدنش از دست اين جانيان اسلامی، بر اثر خونريزى زياد و سرماي شديد زمستان، جان عزيزش را از دست داد.

این داستان غم انگیز صدها و دهها هزار انسان شریف و زحمتکشی ست که روزانه با این شرایط غیر انسانی مواجه می شوند، انسانهایی که ناگزیرند برای زنده ماندنشان به یکی از سخت ترین و خطر ناکترین کارها تن دهند، سخت تر از این لحاظ که در کمتر جای دنیا انسان شاهد این است که مردم برای تهیه نان شب فرزندانشان دهها کیلومتر را با پای پیاده طی کنند، بارهای سنگین را با دوش خودشان حمل کنند و در سرما و گرما و با شرایط غیر انسانی که با آن دست و پنجه نرم می کنند گریبانند، کوه و دره ها را می پیمایند تا بلکه شب با دست پر به خانه برگردند و شرمنده زن و بچه هایشان نباشند و خطر ناک به این مفهوم که هر لحظه ممکنست به کمین نیروهای دزد و چپاولگر اسلامی بیفتند و بعد از غارت اموال نه چندان زیادشان همراه با ضرب و شتم نیروهای جمهوری اسلامی قرار می گیرند و سپس ‌اسب و قاطر آنها را می کشند و بهترین حالت برای کارگران مرزی زنده ماندنشان است!
کارگران مرزی جزو کم در آمدترین قشر جامعه هستند، جدا از این کارهای طاقت فرسا و خطر ناک، امید دیگری ندارند! شغلی دیگری ندارند! کارگاه و کارخانه ای هم موجود نیست که حداقل با تمام سختی ها و حقوق بسیار ناچیزشان در آنجا باز به آن اکتفا کنند! اگر روزنه دیگری داشتند ترجیع می دادند که با آن بسوزند و بسازند و کنار بیایند، لا اقل در اینجور محیط ها بدرجاتی امنیت جانی شان بیشتر بود، اما این مردم در آن جامعه و در کردستانی که دهه هاست رژیم جنایتکار اسلامی آنجا را در نا امنی و بی حقوقی کامل نگه داشته، از این روزنه هم بی بهره اند و جدا از اینکه لاشخوران اسلامی این مناطق را میلیتاریزه کرده اند، این جامعه را به زندانی بزرگ تبدیل کرده و هست و نیست مردم را به تاراج می برند!
کارگران مرزی مثل سایر مردم زحمتکش و تحت ستم هر روز ٢ بار با مرگ مواجه می شوند، یکی بخاطر این همه ستم و تبعیضی که به آنها روا شده که در فقر مطلق به سر می برند و همه چیز را از آنها دریغ کرده اند، و دوم اینکه آنجای که در ماه تنها چند روز به کار مشغول می شوند، هر لحظه مرگ را با چشم خودشان می بینند که پاسداران نظام جهل، خرافه و سرمایه و اوباش لمپن و غارتگر اسلامی برای شکار این انسانها در کمین اند!
در قبال همه این جنایت های که بر این مردم تحمیل شده، پاسخ اوباشان اسلامی اینست که اینها قاچاق چی اند! اینها غیر قانونی در مرزها رفت و آمد می کنند! اینها وطن فروشند......!
آیا واقعا جایگاه این انسانهای شریف و زحمتکش اینست که هر روز و هر لحظه دستگیر، شکنجه و به قتل برسند؟ آیا این مردم که جزو محروم ترین قشر جامعه اند باید تمام عمر زندگی شان را با دلهره و هراس پشت سر بگذارند و هر لحظه منتظر مرگ باشند؟
طبعا اگر انسانیت زنده بماند، اگر مردم متحد باشند و اگر مجددا شعله های اعتراضات توده ای مردم به وسعت شهر و روستاهای کردستان زبانه بکشد، اینبار کارگران مرزی و دیگر مردم آزادیخواه با اتحاد یکپارچه و سراسری خودشان، دست مزدور، آخوند و گله های حزب الله و سرکوبگران مردم را کوتاه می کنند، این غیر ممکن نیست، بلکه محتمل هست! راهی نیست، مردم یا باید به این وضعیت فلاکت بار تن دهند که این هم غیر ممکنست، یا اینکه با همکاری و هماهنگی همه انسانها و نیروهای آزادیخواه زمین را زیر پای غارتگران و اشغال گران نیروهای وحشی و سرکوبگر جمهوری اسلامی داغ کنند
ما می توانیم و باید قادر باشیم صدای کارگران مرزی باشیم، جا دارد که در فرصتی مناسب زمینه اعتراضات را در خارج کشور مساعد کنیم و صدای مردمی باشیم که از بدو تولدشان تا حالا،نسل ها، از نسل قدیم تا نسل جدید همه در جهنم بزرگی به اسم ایران و تحت حاکمیت جمهوری اسلامی بسر می برند که تمام آزادیهای فردی، شخصی، سیاسی و انسانی شان به دار کشیده شده!

بار دیگر همه این جنایت ها را با صدای رساتر از قبل محکوم می کنیم، بدون شک روزی خواهد رسید که ما و مردم به همه آزادی هایمان دست خواهیم یافت و بانیان این همه جرم و جنایت را سرنگون و محاکمه می کنیم و بر خرابه و ویرانه های حکومت جهل و ننگ اسلامی، ندای آزادی و انسانیت را سر می دهیم و باید در آن جامعه، دست مذهب، آخوند و پاسداران اسلامی از زندگی مردم کوتاه باشد و جنایتکاران اسلامی به سزای اعمالشان برسند و در دادگاههای مردمی پاسخگو باشند.
سرنگون باد جمهوری اسلامی ایران

mardi 21 janvier 2014

ماموران شهرداری تهران , جوان دستفروش را جلو چشم صدها نفر وادار به خودکشی کردند !







در هر کجای دنیا این اتفاق می‌‌افتاد مردم آن کشور، کشور را بر سر مینهادند و بالا و پائینِ چنان حکومتی را له‌ و لورده میکردند، و از مأمورین مسبب آن فاجعه گرفته تا رئیس آنها و حتی نزدیک‌ترین وزیر به اینگونه مسائل و حتی رئیسِ جمهور یا نخست وزیر را نیز مجبور به نشان دادنِ عکس‌العمل میکردند، اما در ایران جوانی‌ دست فروش بخاطرِ ضبط اموالش توسطِ مأموران شهرداری دست به خود کشی‌ میزند و آب هم از آب تکان نمی‌خورد و هیچ کسی‌ هم نه مسئول شناخته میشود و نه خطا کار، نه مأموری برکنار میشود نه رئیسی استعفا میدهد و نه وزیری بازخواست میشود و نه رئیس جمهور یا نخست وزیری ابرازِ تأسف یا ناراحتی‌ میکنند. آری جانِ انسان به این اندازه بی‌ ارزش است و به این اندازه مردمِ ما در قبال جان همدیگر مسئول و پرسشگر و حق خواه هستند.
در سرزمینی که اربابانِ قدرت و قلدر مردانِ حکومتی آن صفر‌های اختلاس شان  از ۱۵ به پائین نیست و دم دستگاه‌های عریض و طویل اقتصادی از شمال تا جنوب و از غرب تا شرقِ کشور را چپاول میکنند و کسی‌ هم حق پرسشگری ندارد، باید هم جوانی‌ بخاطرِ دست فروشی دست به خود کشی‌ بزند




کوردانه: پروین ذبیحی: تا چه حد می‌تواند تحت فشار باشد که بدنش، این آخرین دارایی خود را در برابر آهن سخت قرار دهد و هستیش را به نیستی تبدیل کند. خبر کوتاه است: "در ساعت ۱۳:۳۰ دقیقه روز شنبه ماموران مترو ایستگاه گلبرگاقدام به توقیف اموال یک دستفروش جوان کرده‌اند. این دستفروش که موفق نشده اموال خودرا از ماموران مترو پس بگیرد تهدید کرده بود که در صورت عودت ندادن اموالش خود را بهزیر قطار پرتاب خواهد کرد. بعد از بی توجهی ماموران مترو و پس ندادن اموال ایندستفروش، مرد جوان خود را جلوی قطار مترو انداخته است و در اثر برخورد با قطار سر وی ازبدنش جدا شده است." خبر به همین سادگی است، به همین سادگی یک نفر جلوی چشمان 100 ها نفرخودش رو می‌کشد. یک انسان تا چه حد می‌تواند آستانه‌ی تحملش نسبت به یک رویداد پایینآمده باشد، تا چه حد می‌تواند تحت فشار باشد که بدنش، این آخرین دارایی خود را دربرابر آهن سخت قرار دهد و هستیش را به نیستی تبدیل کند. مگر می‌شود او نداند که عاقبتپرتاب خودش به جلوی مترو چیست؟ او که بیشتر از خیلی از ماها هر روزه با مرگ دست و پنجهنرم می‌کند. چه چیز او را مجبور می‌کند که ممنوعیت کار در مترو، ضبط اموالش، او را بهاینجا برساند. تصویر ساده از او به این شکل خواهد بود. احتمالا خانواده‌ای در حاشیه‌یتهران دارد(بخوانید همان باند مخوف خطرناکی که دولت همواره تبلیغاتش را می‌کند)،خانه‌ای اجاره‌‍ای، شاید مهاجر هم باشد و چندین کودک دیگر که زنده ماندنشان بهدرآمد این پسر بستگی دارد. آنها برای "بقا"، برای زنده ماندن می‌جنگند و برای زندهماندن همین کار پسران و دخترانشان در مترو و یا جاهای دیگر است که بتوانند حداقل زندهبمانند. حالا این پسر که کارش، و اموالش را غارت شده می‌بیند، می‌داند و میفهمد کهزنده ماندن خودش و خانواده اش در خطر است و در نبود آگاهی، راهی جز انتحار برای وی باقینمی‌ماند، انتحار جانش. فشار اقتصادی برای زنده ماندن در زمانه‌ای که همه چیز خصوصیمی‌شود، حتی توان فکر کردن را هم در خیلی جاها از او می‌گیرد. وقتی گفته می‌شود آنهابرای بقایشان می‌جنگند یعنی شاید حتی پولی برای جایگزینی اموال غارت شده ندارند،یعنی خانواده‌اش هیچ پولی ندارند که حتی برای چند روز که این پسر حالا که دیگر مجبوراست دنبال کار جدیدی بگردد از جیب بخورند. مسئله به هیچ عنوان اخلاقی نیست نباید بهقضاوت اخلاقی آن نشست. این تنها یک تصویر کاملا تقلیل‌گرایانه از من نسبت به این پسراست. حالا بدیهی است که اگر کودکی در این خانواده باشد باید به سرعت اگر تا الان کارنمی‌کرده است "جایگاه" برادرش را پر کند. مادر یا خواهرش باید تن فروشی کند و .... امااین دست فروشان که حالا از مترو جمع شده اند قطعا بر خواهند گشت، آن‌ها مقاومت خواهندکرد با شکلی دیگر شاید در جای دیگر. آنها محکوم به مقاومت هستند، آنها محکوم به بازگشتهستند تا زنده بمانند. این مسئله را باید در ساختارهای اقتصادی نگاه کرد، باید به ایننتیجه رسید که این دست‌فروشی و هزاران چیز مثل آن، جایگاه هستند، نفرات مهم نیستند،اگر این نفرات را حذف کنند، باز هم نفرات جدیدی جایگزین می‌شوند. شاید چندی دیگر دولتما هم مثل برزیلِ چند ده سال پیش برای حل مشکل کودکانی که کار می‌کنند و مشابه آنها بهدست پلیس سلاح بدهد و اجازه تیر تا آن‌ها را هر جا که دیدند، بکشند تا دولت را از شراین‌ها نجات دهند!! باید دانست که این جایگاه‌ها ضرورت این سیستم اقتصادی هستند و هیچراهی برای برای حل آن‌ها نیستند مگر دست بردن به ساختارها، کارهای موقتی و خیریه‌ایفقط مسکن هستند به این سیستم(اگر خود این کارها حتی از فقر هم کالایی نسازد و آن‌را درعکس‌ها، نقاشی‌ها و فیلم‌ها به طبقه متوسطی‌ها نفروشد که البته همین کار را هممی‌کنند) این اقدام شهرداری البته ریشه در بیلبوردهای چند ماهه پیشش دارد که در موردسد معبر بود و قطعا اقدامات دیگری هم خواهند کرد. پی نوشت: چند ساعت بعد از این حادثه،دو کارگر زن چند کیلومتر آن طرف تر در روز تعطیل رسمی در هنگام کار در آتشسوختند.



dimanche 5 janvier 2014

ناقوسِ رسای فاشیزم در سویس





تصویرِ بالا بیلبوردِ تبلیغاتیِ علیهِ ورود مهاجرین به سویس است که در ستیشنِ اصلی‌ شهرِ زوریخ در انظارِ عمومی‌ به نمایش گذاشته شده است و مهاجرین را به درختِ سیاهی تشبیه کرده اند که در حالِ از بین بردنِ سویس هستند، متولیانِ این بیلبورد  خواهانِ توقفِ روندِ پذیرشِ مهاجرین هستند و یادآوری میکنند که مهاجرین سویس را از بین خواهند برد.

سویس کشورِ بانکداری محبوبِ دزدان و دیکتاتور‌ها و جنایت کاران و مافیا‌های قاچاقِ انسان، اسلحه، موادِ مخدر است و بهمین دلیل هرجای دنیا کسی‌ از مردمش پولی‌ را خواست پنهان کند به آنجا پناه میبرد و کشورِ سویس با کمالِ امانتداری برایشان نگهداری و حفاظت می‌کند، کشوری که درامد عظیمی‌ از این راه به دست میاورد در قبالِ مردم آن کشور‌ها که به سویس روی می‌آورند و به دنبالِ شرایط اقتصادی بهتر یا امنیتِ جانی و بهره مندی از امکاناتِ بهتر هستند بی‌ تفاوت است و در بسیاری از اماکن عمومی‌ با نصبِ چنینِ تابلو‌هایی‌ موافقت میورزد.

اروپا در چند سالِ گذشته شاهدِ رشد و گسترشِ نژاد پرستی‌ و قدرتِ گرفتنِ احزاب و گروه‌های راست گرایی افراطی بوده است بطوری که در یونان آشکارا به تظاهرات و تبلیغ می‌پردازند و کرسی‌های پارلمان را تصاحب میکنند، در نروژ کشتار راه میاندازند و بلافاصله احزاب متمأیل به خود را بر قدرت مینشانند و در فرانسه همگام با احزاب راست گرایی میانه رو به رقابت با جریانتِ چپ برمیخیزند، آنچه امروز در اروپا در شرفِ وقوع است موجِ جدیدِ بقدرت رسیدن فاشیزم و نژاد پرستی‌ و به طبع آن خطرِ تکرارِ تراژیدی دههٔ ۳۰ تا ۵۰ِ قرنِ ۲۰ میلادی خواهد بود اگر تدابیرِ درست و انسانی‌ برای جلوگیری از آن در پیش گرفته نشود.